وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی
یا علی مدد بزرگواران به این وبلاگ خوش امدید سایه تان مستدام باد
آخرین مطالب
نویسندگان
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۱ خرداد ۹۷، ۲۱:۵۸ - علیــ ـرضا
    ⁦❤️⁩
  • ۱۵ شهریور ۹۶، ۰۳:۰۲ - قالب رضا
    :)
دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۵۳ ق.ظ

انتقام از نوع دایی و پسر ابجی

سلام دوستان بزرگوار

Hamid Masumi > ‏دفترچه شعر و خاطراتBook of poetry and memorie

خداوند تمام اسیران خاک را بیامرزد جانم براتون بگه چند روز پیش دایی کوچکم به نام علی حاتم بازنشسته اداره پست عمرش را داد به شما عزیزان و به لقا الله پیوست غرض از نوشتن این مطلب میخواستم خاطره ای را برایتان تعریف کنم امیدوارم جالب باشد تابستان سال هزار و سیصد و شصت دایی بنده سه سال از من بزرگتر بود در زمان کودکی و نوجوانی به دلیل بچه محل بودن زیاد همدیگر را میدیدیم و او هم مثل تمام موجودات میخواست برتری خودش را به من تحمیل کند و هر از گاهی سر مسایل گوناگون از من ایراد میگرفت و من هم نمیخواستم زیر قدرت او باشم با همدیگر بگو مگو میکردیم حتی کار به درگیری فیزیکی و فحاشی میکشید ، کار به جایی میرسید که بزرگترها مداخله میکردند و چون من کوچکتر بودم حق را به من میدادند و او هم وقتی میدید نتوانسته چیزی را تحمیل کند به تلافی بر میخواست یک روز او و دوستانش برای تفریح به پارک ارم یعنی شهر بازی بروند و من را هم با خودشان به انجا بردند و من هم از همه جا بی خبر با انها رفتم در شهر بازی تمام وسایل تفریحی انجا را سوار شدیم و تا رسیدیم به یک چرخ گردونه که چند تا تاپ به ان وصل شده بود و وقتی که ان وسیله میچرخید به خاطر قرار گرفتنش نزدیک دیوار در حال گردش خطای دیدی را ایجاد میکرد و تازه فهمیدم که چرا این وسیله را گذاشته برای اخر کار چون میخواسته از من انتقام بگیره یه توضیح بدم داستان از این قراره که نفر عقبی تاپ جلوی را میگرفت و به طرف چپ و را حرکت میداد و جهت تاپ بیشتر متمایل میشد به سمت دیواری که کنار چرخ و فلک وجود داشت و ادمی فکر میکرد الانه که بخوره به دیوار دوستان سرتونو درد نیارم داییم با من کاری کرد که به غلط کردن افتادم بله دوستان این بود خاطره ای با ان مرحوم امیدوارم که توانسته باشم و به احیای خاطره پرداخته باشم ....نویسنده ناشی....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۲۳
نویسنده ناشی