وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی
یا علی مدد بزرگواران به این وبلاگ خوش امدید سایه تان مستدام باد
آخرین مطالب
نویسندگان
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۱ خرداد ۹۷، ۲۱:۵۸ - علیــ ـرضا
    ⁦❤️⁩
  • ۱۵ شهریور ۹۶، ۰۳:۰۲ - قالب رضا
    :)
دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۵:۴۶ ب.ظ

خاطرهه

سلام دوستی فرمودند خودت مطلب بنویس منم عرض کردم بیسوادم ولی نفس ایشون رو شهید نمیکنم 

یکی از روزا تصمیم گرفتم با دوستم برم بیشه زار( امام زاده داود )مثلا روزه گرفته بودم اومدم به مادرم گفتم که چنین تصمیمی دارم و ایشون مثل تمام مادرهای گل و گلاب گفت نرو نرو گفتم میرم میرم گفت پس برو که .....بگذریم من هم مثل پسرهای جوان گل و شاخ و شمشاد با دوستم که یه موتور مینی هشتاد یاماها داشت روانه بیشه زار شدیم البت ثابقا به اونجا فرح زاد میگفتند سر تونو درد نیارم رسیدیم و جایی موتور را پارک کردیم از کتل خاکی رفتیم بالا یکم بعد از کتل یه جایی بود که یه زن و شوهر ی اونجا بودن که اب میفروختن البت چون ماه رمضان بود از اب خبری نبود تا اینکه اذان بگن بعد شروع به کار کنند اینم بگم ما رفته بودیم اونجا دلتون نخواد برای خوردن افطاری بگذریم چون روزه بودیم موقعه پایین اومدن از کتل خاکی که یک سرازیری بود موقع اومدن پایین هواس من پرت شد خوب جوانیه دیگه اکثر اتفاقهایی که برا پسرا میفته همش مسببش (د..خ...یان) اقا چشتون روز بد نبینه تا چشم ما رفت اونور خودمم رفتم پایین دره مچ پام در رفت و انگشتها پامم شکست باقی این خاطره دیگه نمیگم که چه بلایی سرم اومد حالا دوستان شما بگید اه مادرم گرفت که حرفشو گوش نکرد یا بقیه ماجرا ببخشید سرتونو درد اوردم دوست خوبم اگه میخونید این مطلب رو ایا خوب شد

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۴۶
نویسنده ناشی
يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۲۹ ب.ظ

جنت

ما به جنّت از برای کاردیگر می رویم

نه تفرّج کردن طوبی و کوثر می رویم

مقصد ما حسن یوسف باشد اندر شهرِ مصر

ما به مصرش از برای قند وشکّر می رویم

اندر آن خلوت که در وی ره نیابد جبرئیل

بی سروپا ما به پیش دوست اکثر می رویم

می گریزند زاهدان خشک از تردامنی

ما برِ خورشید خود با دامن تر می رویم

پارسا گوید بکوی ما بیا شو، نام نیک

ما در آن کوچه خدا داناست کمتر می رویم

ما ز دنیا کو قلندر خانۀ عشق خداست

سوی عقبی عاشق و مست و قلندر می رویم

شیخ ما عشق است ما پی در پی او تا ابد

بی عصا و خرقه و کجکول و لنگر می رویم(کشکول)

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۲۹
نویسنده ناشی
يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۲۷ ب.ظ

گفت اری

گفت:ای شاعردلی آشفته داری؟گفتم آری

از نگاه نیمخواب من خماری ؟گفتم آری 

ناگهان گیسو پریشان کردوبا افسونگری گفت : 

دوست داری این پریشانروزگاری؟گفتم آری

گفت:می‌دانی اگرازساغرعشقم بنوشی

تشنه‌ترخواهی شدازاین میگساری؟گفتم آری

شعله،درچشم سیاهش موج زدآتش گرفتم

گفت:جان درموج آتش می‌سپاری؟گفتم آری

گفت:هرشب باخیال چهره‌ی مهتابگونم 

اشک می‌افشانی اخترمی‌شماری؟گفتم آری

گفت اگردرعشقبازی ازتوخواهم جان ببازی

مرگ را برسینه ی خودمی فشاری؟گفتم آری

گفتم امّا،ازفغانِ آسمانسوزم حذر کن !

خنده زد:آتشفشان درسینه داری؟گفتم آری

خنده‌ی مستانه‌اش از خواب شیرینم برانگیخت

خلوتم پُر بودازپژواکِ «...آری...گفتم آری...»

حسن اسدى شبدیز

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۲۷
نویسنده ناشی
يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۴۸ ق.ظ

رویای من

ای پری کجایی  که رخ نمینمایی

 

آری قمر امشب به خدا تا سحر این جاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگویید

چشمت ندود این همه ، امشب قمر این جاست

آری قمر آن قمری خوش خوان طبیعت

آن نغمه سرا بلبل باغ هنر این جاست

شمعی که به سویش من ِ جانسوخته از شوق ،

پروانه صفت باز کنم بال و پر این جاست

تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم

یک دسته چو من عاشق بی پا و سر این جاست

مهمان عزیزی که پی دیدن رویش

همسایه همی سر کشد از بام و در این جاست

ساز خوش و آواز خوش و باده ی دلکش

ای بی خبر آخر چه نشستی ؟ خبر این جاست !

آسایش امروزه شده درد ِ سر ِ ما

امشب د گر آسایش بی درد ِ سر این جاست

ای عاشق روی قمر ، ای حمید ناکام !

بر خیز که باز آن بت بیداد گر این جاست

آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود ،

بازآمده چون فتنه ی دور قمر این جاست

ای کاش سحر نامده ، خورشید نزاید ،

کامشب قمر این جا ، قمر این جا، قمر این جاست

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۴۸
نویسنده ناشی
يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۵۳ ق.ظ

بی ریا باشیم 2

خداپرستی بی ریا، بخش دوم:

حکایت مرد نمازی و مسجد و سگ (نماز خواندن ریایی):

روزی مرد نیکی که اندکی درد دین نیز در دل داشت وارد مسجدی شد تا نماز شب به جای آورد. وقتی که شب شد و همه جا تاریک گشت، ناگهان بانگ ورود شخصی را به مسج

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۵۳
نویسنده ناشی
شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۰۱ ب.ظ

قدم

🌺🍃وَمَا تُقَدِّمُواْ لاَنفُسِکُم مِّنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللّه🌺🍃

 

🍃🌺از قدمهای خیر خسته نشو،چون همه نزد خدا محفوظ است🌺🍃

 

 

‌‌

 ─┅─═ঊঈ💗ঊঈ═─

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۰۱
نویسنده ناشی
شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۴۸ ب.ظ

لگاریتم

زنگ تفریح

\/\/\/\/\

یه جوری برای نفهمی به خر مثال میزنن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

انگار بقیه حیوانات اوقات فراغتشون رو با حل معادلات لگاریتمی پر میکنن.😕

دقیقا فرق خر با شتر چیه؟🤔😂

😁 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۴۸
نویسنده ناشی
شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۰۶ ق.ظ

بگو یک

زنگ تفریح

💭 کیا یادشونه؟؟؟؟؟🤔☺️

بگو دوچرخه...سیبیل بابات میچرخه

بگو فرانسه...بابات قد آدامسه

بگو خاک انداز...خودتو جلو بیانداز

بگو متکا...بخور از این کتکا

بگو باد بزن...بروسرکوچه داد بزن

بگو پنیر...برو یه گوشه بمیر

بگو شامپو...بیا بغلم گامبو.. 

بگو سه هفتا بیس و یکی...خاک تو سر تو یکی

بگو چاقو...برو بچه دماغو

بگو اشرف...دلم برات قش رف

بگو داوود...لای دهنت وا موند

بگو پنکه...تنبون بابات تنگه

بگو آدامس...بپر تو آمبولانس

بگو فیتیله...فردا تعطیله

بگو بشکه...سیبیل بابات خشکه

بگو پشتی...چرا منو کشتی

بگو مرسی...بچه خرسی

بگو گلابی...رییس مسترابی

بگو دمپایی...برو بغل زندایی

بگو صابون...لیز بخور برو تو خیابون

بگو عدسی ...فردا مرخصی

بگو لوبیا...فردا زود بیا

بگو 7...سرت کلاه رف

بگو 2...بقیش بدو

بگو جاسیگاری...فردا میری خواستگاری

بگو گاری...شتلق(یه سیلی زدم یادگاری)

بگو1...بترک

بگو مسخره...اسم بابات اصغره

بگو هلو...بپر تو گلو

بگو کشتی...بیا بغلم مشتی

بگو راس میگی...کاستو بیار ماس بگیر

بگو کشتی...با نامزدت میگشتی

بگو حقته ...فردا شب عقدته

بگو کشتی...من خوشکلم تو زشتی.

☑️ یاد اون دوران که با این حرفا خوش بودیم بخیر ☺️🌺

😁

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۰۶
نویسنده ناشی
جمعه, ۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۵۸ ب.ظ

گوهری به نام مرگ

گرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست 

ای اجل! مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست

بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ

هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!

ما رعیت ها کجا! محصول باغستان کجا ؟!

روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست

ای پلنگ از کوه بالا رفتنت بیهوده است

از کمین بیرون مزن امشب شب مهتاب نیست

در نمازت شعر می خوانی و می رقصی٬دریغ

جای این دیوانگی ها گوشه محراب نیست

گردبادی مثل تو یک عمر سرگردان چیست؟

گوهری مانند مرگ آنقدر هم نایاب نیست

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۵۸
نویسنده ناشی
جمعه, ۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۰۶ ب.ظ

مرجئه

『💎』درس‌ها ے عـــمـــلـــے از ســـیـــره‌ ے

〖امـــام مــَـهـــد ے "عـــج"〗

🔖 مال مرجئه

💠 مرحوم صدوق در کمال الدین نقل کرده است که:

در قم مردی بزاز زندگی می کرد که مؤمن و از شیعیان بود امّا شریکی داشت که از مرجئه

بود. روزی پارچه ای گران قیمت به دستشان رسید، مرد مؤمن به شریکش گفت:

⭐️ این لباس ارزشمند برای مولایم، امام زمان (عج) مناسب است (شایان ذکر است که این داستان در زمان غیبت صغری رخ داده است).

شریک وی در پاسخ گفت:

⭐️ من مولای تو را نمی شناسم امّا هرطور که دوست داری (و در هر راه که علاقه مندی)

آن را مصرف کن.

مرد بزاز آن پارچه را برای حضرت ارسال کرد.

امام (علیه السلام) آن پارچه را دو قسمت کردند ، نصفش را برداشت و نصف دیگر را بازگرداند و فرمودند :

ما به مال مرجئه نیازی نداریم.

📚 بحارالانوار، ج 52، 📃 353

📝 نویسنده

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۸ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۰۶
نویسنده ناشی