وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی
یا علی مدد بزرگواران به این وبلاگ خوش امدید سایه تان مستدام باد
آخرین مطالب
نویسندگان
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۱ خرداد ۹۷، ۲۱:۵۸ - علیــ ـرضا
    ⁦❤️⁩
  • ۱۵ شهریور ۹۶، ۰۳:۰۲ - قالب رضا
    :)
چهارشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۲۸ ق.ظ

گاهی

سلام به سروران گرامی

ﮐﻨﻔﻮﺳﯿﻮﺱ ﺑﺎ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪ ﺩﺭ ﺩﻫﯽ٬ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺎﻫﻮﺷﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

ﮐﻨﻔﻮﺳﯿﻮﺱ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻩ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﺪ.

ﭘﺴﺮﮎ ﻣﺸﻐ

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۲۸
نویسنده ناشی
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۳۷ ب.ظ

بودن با او

شیخ جسن خرقانی گفت :

پیوسته باید که از اندام مومن یکی به خداوند جل جلاله،مشغول باشد . 

یا به دل او را یاد میکند ،یا به زبان ذکر او همی گوید یا به چشم "دیدار" وی میبیند 

،یا به دست سخاوت میکند ، یا به قدم زیارت مردان همی رود و یا سر خدمت مومنان همی کند.

یا از ایمان یقینی همی بدرد و یا از خرد ،معرفت همی ورزد.

یا از کار اخلاص همی ورزد . یا از قیامت حذر میکند.

این چنین کس من کفیلم که چون سر از گور بر کند ،کفن کشان میرود تا به بهشت.........

از کتاب زیبای :احوال و اقوال شیخ حسن خرقانی...استاد مجتبی مینوئی

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۳۷
نویسنده ناشی
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۲۷ ب.ظ

یامهدى

سلام یابقیةالله

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۲۷
نویسنده ناشی
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۲۱ ب.ظ

چهار جواب

سلام و دو صد درود

ادب و عرفان

*ابوالحسن خرقانی می گوید؛

جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد !

*مرد فاسدی از کنارم گذشت و من 

گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد !

او گفت؛ ای شیخ !

خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد شد !

 

*مستی دیدم که افتان و خیزان 

در جاده های گل آلود می رفت،

به او گفتم؛ قدم ثابت بردار تا نلغزی !

گفت؛ من بلغزم باکی نیست،

به هوش باش تو نلغزی ای شیخ !

که جماعتی از پی تو خواهند لغزید...!

 

*کودکی دیدم که چراغی در دست داشت

گفتم؛ این روشنایی را از کجا آورده ای؟!

کودک چراغ را فوت کرد

و آنرا خاموش ساخت و گفت؛

تو که شیخ این شهری،

بگو که این روشنایی کجا رفت ؟!

 

*زنی بسیار زیبا رو که در حال خشم

از شوهرش شکایت میکرد !

گفتم؛ اول رویت را بپوشان، بعد با من حرف بزن!

گفت؛ من که غرق خواهش دنیا هستم،

چنان از خود بی خود شده ام که از خویش 

خبرم نیست، تو چگونه غرق محبت خالقی،

که از نگاهی بیم داری....؟!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۲۱
نویسنده ناشی
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۱۶ ب.ظ

عالم بودن

سلام بزرگواران درود بر شما و ارزوی عمری با عزت

سلطان العارفین بایزید بسطامی

"هو" ما و هر چه در عالم است،شاهکاریم:

___________________________________________

آیا هر یک از میوه ها خاصیتی مخصوص به خود ندارد؟ که شاید درمان بسیاری از بیماری ها باشد؟ آیا هر گل عطر مخصوص به خود ندارد؟ آیا خورشید و ماه و ستارگان خاصیتی بیشمار ندارند؟و هر یک از ما؟؟؟

چرا؟؟ 

چون همگی از انوار حق برخورداریم..و این انوار سر شار از عشق است و مهربانی و رحمت و بخشش...

در وجود هر یک از ما خاصیت و استعدادی است منحصر به فرد..اما چرا ما آن را هنوز کشف نکرده ایم؟؟؟

شمس در مولانا استعداد عالم بودن را دیده بود پس او را با عشق آشنا کرد تا همه افتخاراتش و منم های درونش را فرو بریزد و خاکسترش کند تا این بار کلامش رنگ انوار حق بگیرد و جاودانه شود ...او آئینه ای گرفت تا مولانا خاصیتش را در آن ببیند ....خاصیتش همان دم خدائی است که در همه وجود دارد...اما نمیتوانند ببینند و یا شاید منتظر شمسی هستند تا آنها را باور کند؟؟

و همه ما میخواهیم باور شویم ...

صدها هزار نفر نقاشند ،چرا فقط یکی استاد فرشچیان میشود؟؟؟

هزاران نفر خیاطند ، آشپزند، پزشکند، و هزاران پیشه اما معدود موفق میشوند و جاودانه ...

چون آن ها کنار خاصیت و استعدادشان ، ایمان دارند.آنها صدها بار زمین خوردند و باز بلند شدند ..آنها نا امید نشدند ..آنها توانستند خودشان را باورکنند ...به کاری که کردند دل دادند و با عشق انجام دادند ..آنها قدر دان بودند .هم از خدا و هم از بندگان خدا و هم از همه مخلوقات خدا..فروتن بودند و بخشیدند و حسادت نکردند.....

خداوند در قرآن میفرمایند : در هر کسی خاصیت و فضلی است مخصوص به او ،نخواهید که شما هم مثل دیگری شوید..

ملت ما یکی از باهوشترین و با استعدادترین ملتهای دنیاست..و دنیا در اینده مربوط به نوابغ است..و این را غرب بخوبی میداند و ترسشان هم از همین ......نخبگانمان را می ربایند .....تخم یاس و نامیدی میکارند و متاسفانه بسوی اعتیاد میکشانند .

.و این رسالت ماست که باور کنیم عزیز خدائیم و روح پاک و زلالی در ما نهفته است و با ایمان به خالق هستی و مهر و بخشندگی ،گردوغبارمان راپاک کنیم تا شاهکار وجودمان متجلی گردد..:

همیشه در پناه خدا باشید و راهتان نور باران باد.......................

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۱۶
نویسنده ناشی
دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۲۸ ب.ظ

هابیل و قابیل

https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=626519754187201&id=516483758524135&_ft_=top_level_post_id.626519754187201%3Atl_objid.626519754187201%3Athid.516483758524135%3A306061129499414%3A2%3A0%3A1485935999%3A-2667991361249675674&__tn__=%2As

صفحه‏مظهرالعجایب . حمیدمعصومى‏

" هو" حکایت عبرت انگیزهابیل و قابیل:

—---------------------------------------------

هابیل و قابیل هر کدام برای خداوند پیشکشی دادند. هابیل گله بان بود و گوسفندی پروار هدیه کرد و قابیل چون کشاورز بود دسته ای گندم ..خداوند پیش کش هابیل را پذیرفت و از آن قابیل مورد پذیرش قرار نگرفت..مطمئنا اینجا خداوند میخواست قابیل را امتحان کند....قابیل حسادت کرد و خشمگین شد ....و این اولین حسادت در هستی بود که بشر میکرد..آن هم بین دو برادر و هم خون ....

خداوند به قابیل فرمود :

چرا خشمگین شدی و سرت را پائین انداختی؟ آیا اگر نیکوئی میکردی مقبول نمیشدی؟

و چون نیکوئی نکردی گناه بر در , در کمین است. و اشتیاق تو دارد اما تو بر وی مسلط شو.

"عهد عتیق سفر پیدایش باب چهارم"

خوب قصه از حسادت شروع شد . خدا گفت ایکاش بجای حسادت و خشمگین شدن به برادرت ابراز شادمانی میکردی تا برای تو در جائی دیگر خداوند جبران کند ...اما آتش خشم و کینه و حسد چشمان و قلب قابیل را پرده کشیده بود ..

و باز خداوند هشدار داد اکنون که خشمگینی مواظب باش خطائی دیگر از تو سر نزند...و هیهات که آن خطا هم سر زده شد و برادری به دست برادری دیگر به بهانه ای اندک کشته شد و اولین خون بی گناهی بر زمین ریخته شد و پدر و مادری داغدار و برادری تا ابد پشیمان و شرمسار....آری قابیل با نزاعی هابیل را کشت.

این حکایت درسهای زیادی داشت . چه بسیار که ما جای قابیل بوده ایم و بجای خوشحال شدن از موفقیت دوستان و نزدیکان در دل به خشم آمده ایم...در حالیکه اگر صبور بودیم می فهمیدیم خداوند برای ما عنایت ویژ ه ای منظور داشته ...

و بعد زمان خشم است ..آیا اگر قابیل مدتی از هابیل کناره میگرفت خشمش آرام نمیشد و این حسادت کم رنگ تر و شاید فراموش نمیشد ؟؟

خداوند میدانست در زمان خشم شیطان انسان را به اشتباه دیگری وا میدارد پس هشدار میدهد . وآگاه میکند.....

چرا از تاریخ عبرت نگیریم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۲۸
نویسنده ناشی
دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۲۶ ب.ظ

نماز

https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=626519754187201&id=516483758524135&_ft_=top_level_post_id.626519754187201%3Atl_objid.626519754187201%3Athid.516483758524135%3A306061129499414%3A2%3A0%3A1485935999%3A-2667991361249675674&__tn__=%2As

اسرار نماز در کلام امیر مومنان علی علیه السلام

نماز چرا؟ و مفهوم حقیقی آن

جابر بن عبداللّه انصاری گوید:

روزی به همراه مولای متّقیان، امام علیّ علیه السلام بودم، شخصی را دیدیم که مشغول نماز است، حضرت به او خطاب کرد و فرمود: آیا معنا و مفهوم نماز را می دانی که چگونه و برای چه می باشد؟

اظهار داشت: آیا برای نماز مفهومی غیر از عبادت هم هست؟

حضرت فرمود: آری، به حقّ آن کسی که محمّد صلّی اللّه علیه و آله را به نبوّت مبعوث گردانید، نماز دارای تأویل و مفهومی است که تمام معنای عبودیّت در آن خواهد بود.

آن شخص عرض کرد: پس مرا تعلیم فرما.

امام علیه السلام فرمود: معنا و مفهوم اوّلین تکبیر آن است که خداوند، سبحان و منزّه است از این که دارای قیام و قعود باشد.

دوّمین تکبیر یعنی؛ خدای موصوف به حرکت و سکون نمی باشد.

سوّمین تکبیر یعنی؛ این که نمی توان او را به جسمی تشبیه کرد.

چهارمین تکبیر یعنی؛ چیزی بر خداوند عارض نمی شود.

پنجمین تکبیر مفهومش آن است که خداوند، نه محلّ خاصّی دارد و نه چیزی در او حلول می کند.

ششمین تکبیر معنایش این است که زوال و انتقال و نیز تغییر و تحوّل برای خداوند مفهومی ندارد.

و هفتمین تکبیر یعنی؛ بدان که خداوند سبحان همچون دیگر اجسام، دارای أبعاد و جوارح نیست.

سپس در ادامه فرمایش خود فرمود: معنای رکوع آن است که می گوئی: خداوندا! من به تو ایمان آورده ام و از آن دست بر نمی دارم، گرچه گردنم زده شود.

و چون سر از رکوع بر می داری و می گوئی: «سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ الحَمْد للّه ربّ العالمین» یعنی؛ خداوندا! تو مرا از عدم به وجود آورده ای و من چیزی نبوده و نیستم، پس هستی مطلق توئی.

و هنگامی که سر بر سجده فرود آوری، گوئی: خداوندا! مرا از خاک آفریده ای؛ و سر بلند کردن از سجده یعنی؛ مرا از خاک خارج گردانده ای.

و همین که دوّمین بار سر بر سجده گذاری یعنی؛ خداوندا! تو مرا در درون خاک بر می گردانی؛ و چون سر بلند کنی گوئی: و مرا از درون همین خاک در روز قیامت برای بررسی اعمال خارج می گردانی.

و مفهوم تشهّد، تجدید عهد و میثاق و اعتقاد به وحدانیّت خداوند؛ و نیز شهادت بر نبوّت حضرت رسول و ولایت اهل بیت او علیهم صلوات اللّه می باشد.

و معنای سلام، ترحّم و سلامتی از طرف خداوند بر بنده نماز گذار است، که در واقع ایمنی از عذاب قیامت باشد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۲۶
نویسنده ناشی
دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۰۵ ب.ظ

غم عشق

من به زودی با غم عشق تو عادت می کنم

یک شبی میمیرم و یک خواب راحت می کنم

تا شدم زندانی مهر تو و افسونِ عشق

شرح حالم را در این قصّه روایت می کنم

این غزل را می سُرایم تا بدانی عشق من !

در حریمِ واژه ها ، جان را فدایت می کنم

از تماشای نگاه پُر غبارت خسته ام

رفته ام ، اما صدایت را اجابت می کنم

چون که دیدم روی ماهت عاشقت گشتم ولی

تا تو دیدی حال من ، گفتی دعایت می کنم

مست آغوش توام ، ای جان جانانم ولی

من به رؤیای خودم ، حسّ ندامت می کنم

بس که در بغضم ، سکوتم بی محابا نعره زد

حرمتِ مهرِ نگاهت را رعایت می کنم

چون همیشه غرقِ سودای وصالت بوده ام

بیقرارِ بویِ تو ، احساس حسرت می کنم

نرم نرمک عشقِ من نسبت به تو کم می شود

تا که در عمق دلم ابرازِ نفرت می کنم

پس به زودی با تمام خاطــراتِ سرکشم

شک نکن من هم به احساسم خیانت می کنم

.

#لیلی_اله_یاری

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۵
نویسنده ناشی
دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۰۲ ب.ظ

بر سر خاکى

بر سر خاکی زنی خوش میگریست

گفت مجنونیش که این گریه ز چیست

گفت چشمم تر، دلم غمناک ماند

زین جوان من که زیر خاک ماند

گفت تو در خاکی! او در خاک نیست

کو کنون جز نور جان پاک نیست

تا که در تن بود، جایش خاک بود

چون بمرد از خاک رست و پاک بود

گرچه تن را نیست قدری پیش دوست

یوسف جان در حریم خاص اوست

چون بغایت بود رتبت روح را

کرد تنبیه از پی او نوح را

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۲
نویسنده ناشی
دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۵:۴۱ ب.ظ

خدایا

 

خدایا تو را چه کسی در آغوش میگیرد که اینگونه آرامی.........!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۴۱
نویسنده ناشی