وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی
یا علی مدد بزرگواران به این وبلاگ خوش امدید سایه تان مستدام باد
آخرین مطالب
نویسندگان
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۱ خرداد ۹۷، ۲۱:۵۸ - علیــ ـرضا
    ⁦❤️⁩
  • ۱۵ شهریور ۹۶، ۰۳:۰۲ - قالب رضا
    :)

۱۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۴۴ ب.ظ

طرب و شادی از نگاه مولانا

‏مولانا جلال الدین محمد بلخی‏

(شرحی بر غزل ٧٤٧ از دیوان شمس)

فطرت انسان و حتی حیوانات به سمت شادی است. همه ما به نوعی از غم فراری هستیم و به دنبال شادی و آرامش پایدار میگردیم. اما به دلیل بودن در قفس تاریک تن و بودن حجابهای بسیار بر روی روح، توانایی تجربه و درک مستقیم جهان طربناک معنوی را نداریم، راه را اشتباه میرویم و با انباشته کردن مال و رسیدن به مقام و اختیار کردن همسر و بچه و ... به دنبال خوشبختی و خوشحالی بادوامیم. اما اگر دقت کنیم، میبینیم هر کدام از اینها در ابتدا شور و شادی با خود می آورند، اما بعد از مدتی عادی شده و دوباره یکنواختی بر ما چیره میشود. اصل و ذات ما در دنیای معنوی و روحانی طربناک و مملو از عشق است. حال پرسش این است که چگونه میتوان به شادی و آرامش پایدار دست پیدا کرد؟ در این چکامه مولانا به بیان این مطلب میپردازد.

ای طربناکان ز مطرب التماس مِی‌ کنید

سوی عشرت‌ها روید و میل بانگ نِی کنید

وجود انسان همچون نی است و روح الهی و روح هستی نوازنده نی وجود ماست. ما اگر به هستی و جریان همیشه جاری هدایت الهی نزدیک شویم، نی ما به واسطه جریان جاری و زنده روح الهی دمیده میشود و آوای آن در ما شادی جاوید و بدون وابستگی به زمان و مکان ایجاد میکند و هر چه از آن دورتر گردیم، از میزان این شادی کاسته می گردد. دوری و نزدیکی در اینجا یک مقیاس فاصله ای در بعد مادی نیست، بلکه هرچه خود را از خود بیشتر تهی کنیم، به جریان جاری و زنده هدایت الهی بیشتر نزدیک میگردیم.

در بیت بعد میگوید شهسوار اسب شادی ها شویم و اسب غم را زیر پای این طرب و شادی با تغذیه نکردنش به وسیله غم له کنیم:

شهسوار اسب شادی‌ها شوید ای مقبلان

اسب غم را در قدم‌های طرب‌ها پی کنید

اما چگونه میتوان این نی وجود را چنان تهی از خود کرد تا دم الهی آنرا بنوازد و شادی و طرب بی پایان ایجاد کند؟

زان می صافی ز خُم وحدتش ای باخودان

عقل و هوش و عاقبت بینی، همه لاشیء کنید

تا زمانی که انسان فکر کند که همه کاره خودش است و بخواهد صلاح زندگی اش را خودش با عقل و هوش و عاقبت بینی اش تعیین کند، در دسته "باخودان" و در جهان دویی قرار دارد. یعنی او بین خودش و جریان هدایت الهی جدایی انداخته. اما زمانی که انسان خود را صاحب اختیار نداند و همه امورات را به خدا بسپارد و از او بخواهد که در همه امور تصمیم گیرنده باشد، یعنی خود را به رودخانه جاری هدایت الهی که همواره به سوی دریای حقیقت و وحدت جاری است بسپارد، وارد دسته بی خودان گشته که از می صافی خُم وحدت مینوشند و عقل و هوش و عاقبت بینی را نابود میکنند.

شرط این کار تسلیم و توکل با ایمان کامل به جریان هد

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۴۴
نویسنده ناشی
پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۴۴ ق.ظ

خصم مادرزاد

سلام به بهترترینها ینی شما دوستان گرامی

دوستی با هر که کردم مادر زاد شد 

کیا این مصرع شعر رو خوانده اند و یا شنیده اند 

چرا؟چنین میشود .

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۴۴
نویسنده ناشی
دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۳۴ ق.ظ

توکجا

 

 

ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ؟ ﮐﻮﭼﻪ ﮐﺠﺎ ؟ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺯ ﮐﺠﺎ ؟

ﻣﻦ ﮐﺠﺎ ؟ ﻋﺸﻖ ﮐﺠﺎ ؟ ﻃﺎﻗﺖِ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺠﺎ ؟

ﺗﻮ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ

ﻣﻦِ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺁﻫﯽ

ﺑﻨﺸﺴﺘﯿﻢ .

ﺗﻮ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻭ

ﻣﻦِ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﭼﺎﻫﯽ

ﮔُﻨﻪ ﺍﺯ ﮐﯿﺴﺖ ؟

ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺯ ؟

ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺁﻏﺎﺯ ؟

ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﺸﻢ ِ ﮔﻨﻪ ﮐﺎﺭ ؟

ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ؟

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮔُﻨﻪِ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻭ ﻟﺤﻈﻪ ﻭ ﭼﺸﻤﺖ،

ﻫﻤﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺑﮕﯿﺮﻡ

#شب و روزتون _خوش

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۳۴
نویسنده ناشی
دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۳۱ ق.ظ

دنگ دنگ

دنگ...، دنگ ....

 

ساعت گیج زمان در شب عمر

 

می‌زند پی در پی زنگ.

 

زهر این فکر که این دم گذر است

 

می‌شود نقش به دیوار رگ هستی من.

 

لحظه‌ام پر شده از لذت

 

یا به زنگار غمی آلوده‌است.

 

لیک چون باید این دم گذرد،

 

پس اگر می‌گریم

 

گریه‌ام بی ثمر است.

 

و اگر می‌خندم

 

خنده‌ام بیهوده‌است.

 

 

دنگ...، دنگ ....

 

لحظه‌ها می‌گذرد.

 

آنچه بگذشت ، نمی‌آید باز.

 

قصه‌ای هست که هرگز دیگر

 

نتواند شد آغاز.

 

مثل این است که یک پرسش بی پاسخ

 

بر لب سر زمان ماسیده‌است.

 

تند برمی خیزم

 

تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز

 

رنگ لذت دارد ، آویزم،

 

آنچه می‌ماند از این جهد به جای:

 

خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.

 

و آنچه بر پیکر او می‌ماند:

 

نقش انگشتانم.

 

 

دنگ...

 

فرصتی از کف رفت.

 

قصه‌ای گشت تمام.

 

لحظه باید پی لحظه گذرد

 

تا که جان گیرد در فکر دوام،

 

این دوامی که درون رگ من ریخته زهر،

 

وا رهاینده از اندیشه من رشته حال

 

وز رهی دور و دراز

 

داده پیوندم با فکر زوال.

 

 

پرده‌ای می‌گذرد،

 

پرده‌ای می‌آید:

 

می‌رود نقش پی نقش دگر،

 

رنگ می‌لغزد بر رنگ.

 

ساعت گیج زمان در شب عمر

 

می‌زند پی در پی زنگ :

 

دنگ...، دنگ .... دنگ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۳۱
نویسنده ناشی
يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۳۷ ب.ظ

هوس عشق

دلم عشقے هوس کرده کہ با من همصدا باشد 

بگویم "جان" و با نازش بگوید "بی بلا" باشد

 

دلم عشقے هوس کرده نباشد اهل بے مهرے

کہ در دنیاے طوفانے برایم ناخدا باشد 

 

دلم عشقے هوس کرده شبیه آدم و حوا

نہ من دلسرد شوم ازاو،نہ او سربہ هوا باشد 

 

دلم عشقے هوس کرده بدون مرز و ممنوعہ

کہ هر وقتے دلم تنگید در آغوشم رها باشد 

 

دلم عشقے هوس کرده کمے سبزه کمے شیطان 

کہ اسم کوچکش شاید برایم آشنا باشد 

 

دلم عشقے هوس کرده شبیہ عشق آن کودک 

کہ تنہا لذتش بازی ، میان بچہ ها باشد 

(نام شاعر را دقیق نمیدونم این شعر رو از صفحه محمود فهیمی کپی کردم امیدوارم خوشتون بیاد)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۳۷
نویسنده ناشی
شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۳۶ ق.ظ

بایزید

از بایزید پرسیدند :مَرد کی داند که به حقیقت معرفت رسیده است؟

گفت: آن وقت که فانی گردد در تحت اطلاع حق، و باقی شود در بساط حق بی نفس و بی خلق. پس او فانی بود باقی و باقی بود فانی و مرده ای بود زنده و زنده ای بود مرده و محجوبی بود مکشوف بود و مکشوفی بود محجوب........

 

تذکره الاولیا...عطار

"هو"

معنی جملات بالا به زبان ساده......

رسیدن به حقیقت  معرفت حق ، عبور از راهی طولانی می طلبد..آشنائی با شریعت  و گذر از آن "یعنی با ظاهر دین و احکامش آشنا باشی و عمل کنی ، گذر از طریقت "یعنی با باطن دین و احکامش آشنا بوده و عملکرده باشی بنوعی گذر از 7 شهر عشق و یا همان سیر الی  الله  تا رسیدن به حقیقت یا فنای فی الله ...

حالا از بایزید می پرسند یک سالک از کجا بفهمد سیر الی  الله پایان یافته و به فنای فی الله یا حقیقت معرفت رسیده؟؟؟؟

و او پاسخ میدهد: 

آن وقت که  فانی گرددتحت اطلاع حق...

یعنی زمانی که به اذن پروردگار آنچنان مجذوب حضور حق گردد که از خود نشان نیابد..

وبا قی بشود در بساط حق بی نفس و بی خلق....

پله بالاتر از عالم دنیا عالم معنا یا برزخ است ....آن عالم لطیف تر از این عالم است ...تو حضور داری اما نه مادی بلکه اثیری یعنی به مانند ابر و باز مخلوقات دیگر هم هستند که همه اثیری اند ....و انواری که از فیوضات حق میگیری خالص تر است چون موانع کمتری دارد ..

اما اشاره بایزید به خلوت حضور است ......

در خلوت حضور مانند تجربه ای که گاها شاید در خوابمان داشته ایم ..ما در فضائی فقط مشاهده گر هستیم و حوادث را می بینیم .....در خلوت حضور حتی به لطافت ابر هم نیستیم بلکه آنقدر لطیفیم که ناپیدا ئیم.....خلقی را نمی بینیم همچون عالم برزخ ......فقط در مشاهده جلال و جمال انوار حق.هستیم ....تا آنجا درک از خلوت حضور داریم که ظرفیت و گنجایشمان باشد...

 

و ادمه میدهد بایزید : پس او فانی بود باقی و باقی بود فانی

چون سالک خود را نمی بیند فانی هست "ظاهرا ار او چیزی در بارگاه دیده نمیشود "و چون آگاه است که در خلوت حضور معبود است  پس باقی است..

 

و مرده ای بود زنده  و زنده ای بود مرده ....

با شرح بالا درک این حال آسان است.......همان حالت حضور ما در خواب...که فقط مشاهده گر هستیم..اگر بپرسند ، خوب خودت در خواب بودی و در حوادث شرکت داشتی؟؟میگوئیم من در خوابم نبودم فقط میدیدم که مثلا این اتفاق ها افتاد..

در این حال تو به عالم دنیا هیچ نظر تعلق آمیز نداری پس میتوان گفت مرده ای .....و از طرفی تو هر لحظه در پرتو انوار حق هستی پس زنده تر از هر روزت 

مولانا گفت : 

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید 

در این عشق چو مردید همه نور پذیرید

 

و مکشوفی بود محجوب و محجوبی بود مکشوف ........

مکشوفی بود محجوب .

.یعنی در عالم زمین کسی نمیداند او ره یافته به خلوت حضور است ...ظاهرا مکشوف و پیداست در بین انسان ها ولی از احوالات درو نی اش پرده انداخته شده است ....

و محجوبی بود مکشوف:

اشاره به حال سالک دارد در پیشگاه حضرت حق که محجوب است یعنی هنوز که هنوز است حتی در پیشگاه حضرت حجاب ها کامل نمی رود و محجوب انسان می ماند " یعنی هیچ بشری را نرسد تا به همه معرفت خداوند دست یابد ..حجاب  داشتن یعنی مانع داشتن ..گرچه مکشوف شده  یعنی در بساط قرب راه پیدا کرده است ......

 

اری درک  بعضی ازسخنان بایزید بسیار سخت است..همانگونه که گفت : مطلبی را از صبح در دهان خورد میکنم تا به شما دهم که بفهمید ،اما باز می بینم قادر به درک آن نیستید ...تازه این سخنان را برای شاگردانش می گفت که هریک از آن ها خود اولیائی بودند.......

 

هر چه گوینده کلام  کامل تر باشد تفسیر کلام شرح مبسوط می طلبد ..مانند کتاب آسمانی قرآن که گوینده اش حضرت حق است و برای نقطه "ب" بسم الله آن میتوان کتابها نوشت...

سحن انسان کاملی همچون سلطان العارفین بایزید بسطامی که بی دلیلی سلطانش نخوانده اند نیز ، هر کلامش قصه ها و حکایت ها دارد...

 

البته نوع ادبیات 1000سال پیش هم با امروزه خیلی فرق کرده است و اگر متن های کتاب ها به زبان امروزی و ساده تر بیان شود بالطبع بیشتر از احوالات عرفا آگاه میشویم ......

همگی در پناه خدا باشید و راهتان نور باران باد...

 

https://t.me/bayazidbastami

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۳۶
نویسنده ناشی
جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۴۶ ق.ظ

حماقت

سلام 

خدایا مارا از مکر شیاطین محافظت بفرما 

یه مطلبی رو توی فیسبوک خوندم گفتم شاید برای شما هم جالب باشه ببینید حماقت تا کجا این افرادی که به این مطلب باور دارند میخواهند خودشان را از ملازمان اقا امام زمان بدانند و صاحب این اثر ادعا دارد که چون پنجاه کتاب از او به انتشار رسیده محق است که خود را وصی بقیةالله بداند ببنید جسارت تا کجا 

چگونه است که سگ با این که باوفاترین حیوان است در عین حال نجس ترین آنان هم میباشد؟❓

_

🔰پاسخ از یمانی آل محمد {سیداحمدالحسن ع}:

_

✨آن گاه که خدا آدم ع را آفرید، قبل از آن که روح را در او بدمد، او را 40 سال در دروازه بهشت قرار داد و ملائکه بر او راه میرفتند تا احساس تکبر از او برداشته شود و خود را کوچک بشمارد.

_

✨همین که ابلیس بر او گذشت، آب دهانی بر او انداخت پس جای آب دهان شیطان بر شکم آدم 

ماند و خدا به فرشتگان فرمان داد تا گلی که از آب دهان شیطان درست شده بود را بردارند و 

جایی مانند حفره به نام ناف ایجاد شد و خدا با این گلی که بزاق شیطان بر آن است، سگ را 

آفرید .

_

✨پس سگ، از گل نبی خدا، آدم ع و بزاق ابلیس خلق شد. و به همین دلیل نجسترین حیوانات است زیرا از بزاق ابلیس است و وفادارترین حیوان است زیرا از طینت نبی خدا آفریده شد.

_

✨پس در سگ وفای انبیا و نجاست شیطان ابلیس با هم جمع است پس پاک و منزه است آن که نورو تاریکی را به هم پیوند داد.اما جسد جسمانی آن، همچنین از بزاق ابلیس و گل آدم ع خلق شده است پس از آن که آدم ع به زمین نزول کرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

📚متشابهات جلد چهارم ص 182حماقت

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۴۶
نویسنده ناشی
چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۲۴ ب.ظ

دل

 

 

چشم خود بستم که 

دیگر چشم مستش ننگرم

ناگهان دل داد زد: دیوانه! من مى بینمش... !

 

#شهریار

آنچه سرپنجهٔ سیمین تو با سعدی کرد

با کبوتر نکند پنجه که با شاهین است

من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس

زحمتم می‌دهد از بس که سخن شیرین است

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۲۴
نویسنده ناشی
دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۲۴ ب.ظ

سرباز که بودم

سرباز که بودم استواری میگفت تا حالا دیدی افسران ارشد در ظاهر و علنی اختلافشان را حل کنند نه . بلکه در اتاقشان مسئله شان را حل میکردن و ما ها که زیر دستان انها محسوب میشویم اختلافمان را همانجا ودر دید همه با درگیری لفظی و فیزیکی حل میکنیم این مطلب بالا شاید ربطی به گفته های بعدی من نباشه ولی خب ادمیه از جایی شروع میکنه‌ و همینجور افکارشو بیان میکنه صد در صد دیدید دل این صفحه های مجازی کسانی هستند که مطبی را انتشار میدن مثل فقر فحشا حکومت سرمایه داری و داستانهای دیگر را پست میکنند و یه چندتائی هم برای تشویق دیگرا کامنتهای را میگزارند و انهای که باید بروند سرکار شروع میکنند با کامنتهاشون تفسیر کردن مطلب و اخرش هم ختم میشه به فحاشی و تهمت بعدشم ربط میدیم به ادیان و حکومت ها و خیلی حرفهای دیگر اخرشم نتیجه به هیچ ختم میشود ناراحتی و کدورت قلیان پیدا میکند میخواستم بگم این افراد به قول انگلیسیها تفرقه بنداز و حکومت کن انهایی که ما را به جان همدیگر می اندازند. خوشحال و شادان از اینکه فکر ما را درگیر کردن که قافل شویم و انها هم بتوانند به عشق و حالشان بپردازند و ما را استعمار کنند و کلی هم به ریش‌مان بخنندند (نویسنده ناشی)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۲۴
نویسنده ناشی
يكشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۰۲ ب.ظ

دوشان تپه

دوشان‌تپه» یکی از دروازه‌های قدیمی تهران بود و همین‌طور نام قریه‌ای در شرق شهر که به‌نوعی حومه تهران محسوب می‌شد. این قریه خوش‌آب و هوا که از محدوده ارک شاهی فاصله زیادی داشت، علاوه بر اینکه یکی از دروازه‌های دوره ناصری بود که حد و حصر تهران را مشخص می‌کرد، شکارگاه ناصرالدین‌شاه قاجار هم بود و بخشی از شهرت این دروازه و مکان در کتاب‌های تاریخی به همین دلیل است.دوشان تپه

در واقع، سال 1269 قمری ناصرالدین شاه، حاجب‌الدوله ـ پدر اعتمادالسلطنه ـ را مأمور کرد تا عمارت دوشان‌تپه را بسازد. سال 1275 قمری ساخت قناتی در دوشان‌تپه که صحرایی وسیع بود و بی‌آب شروع شد و در 1279 هم دریاچه بزرگی در برابر عمارت ساختند که آب قنات به داخل آن می‌ریخت. البته عمارت اصلی که ساختمانی هشت‌گوش بود بالای تپه ساخته شده که خانم «کارلاسرنا» آن را به تالار کشتی تشبیه کرده است. روی این تالار، یک کلاه‌فرنگی قرار داشت که از آنجا منظره تهران قابل دیدن بود.

این عمارت و بنای آن در حالی به دوران ناصرالدین‌شاه نسبت داده می‌شود که برخی مورخان ساخت آن را به دوره مظفرالدین‌شاه نسبت داده‌اند. ناصر نجمی در کتاب «تهران در گذر زمان» نوشته است که این کاخ در زمان مظفرالدین‌شاه و به دستور او ساخته شده است. اما برخی مورخان دیگر قدمت این عمارت را به مراتب بیشتر می‌دانن

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۰۲
نویسنده ناشی