وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی
یا علی مدد بزرگواران به این وبلاگ خوش امدید سایه تان مستدام باد
آخرین مطالب
نویسندگان
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۱ خرداد ۹۷، ۲۱:۵۸ - علیــ ـرضا
    ⁦❤️⁩
  • ۱۵ شهریور ۹۶، ۰۳:۰۲ - قالب رضا
    :)

۱۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۴۴ ق.ظ

متن ترانه داریوش اقبالی

طاقت من طاقت دل طاقت سنگ است

غزل پریده رنگ است دل ترانه تنگ است

نه در زمین نه در زمان جای درنگ است

بیا که وقت تنگ است مرا حوصله تنگ است

مرا حوصله تنگ است

هر کسی همنفسم شد دست آخر قفسم شد

من ساده به خیالم که همه کار و کسم شد

اون که عاشقانه خندید خنده*های من رو دزدید

پشت پلک مهربونی خواب یک توطئه می*دید

رسیده*ام به ناکجا خسته از این حال و هوا

حدیث تن نیست مرا طاقت من نیست

مرا طاقت من نیست مرا طاقت من نیست

نه در زمین نه در زمان جای درنگ است

بیا که وقت تنگ است مرا حوصله تنگ است

مرا حوصله تنگ است

هر کسی همنفسم شد دست آخر قفسم شد

من ساده به خیالم که همه کار و کسم شد

اون که عاشقانه خندید خنده*های من رو دزدید

پشت پلک مهربونی خواب یک توطئه می*دید

رسیده*ام به ناکجا خسته از این حال و هوا

حدیث تن نیست مرا طاقت من نیست

مرا طاقت من نیست مرا طاقت من نیست

طاقت من طاقت دل طاقت سنگ است

 

دل ترانه تنگ است غزل پریده رنگ است

نه در زمین نه در زمان جای درنگ است

بیا که وقت تنگ است مرا حوصله تنگ است

مرا حوصله تنگ است

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۴۴
نویسنده ناشی
پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۴۱ ق.ظ

متن ترانه داریوش

نمی دانی که من در هر ستاره که مه را تا سحر یار و ندیم است

و یا در چهره سرخ شقایق که خود بازیچة دست نسیم است

نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم

نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم

نمی دانی که من در قطرة اشک که روزی مظهر خشم تو بوده

ویا در شط خونین افقها که روزی منظر چشم تو بوده

نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم

نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم

در اندوه غریبان در آه بی نصیبان

در آن شبنم در آن گل در عشق پاک بلبل

در ایام بهاران در آب چشمه ساران

در آن سر گشتگیها در این گمگشتگیها

نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم

نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم

من اینک در رواق کهکشانها در آوای حزین کاروانها

درآن رنگین کمان پیرو خسته در آن اشکی که بر مژگان نشسته

درآن جامی که خالی مانده از می در آوایی که برمی خیزد از نی

نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم

نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم

در اندوه غریبان در آه بی نصیبان

در آن شبنم در آن گل در عشق پاک بلبل

 

در ایام بهاران در آب چشمه ساران

در آن سر گشتگیها در این گمگشتگیها

نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم

نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۴۱
نویسنده ناشی
چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۴۷ ب.ظ

سال نو

سلام

سلام درود بر شما اساتید شعر و ادب و عرفان ای سخن وران عزیز و گرامی امید وارم در سالی که پیش رو دارید شما عزیزان و خانواده تان زیر سایه خداوند مهربانیها شاد و سلامت باشید امیدوارم قلمتان همیشه در راه انسانیت سبز و مانا باشد

و همچنین برای دیگر دوستانی که این پست را میخوانند ارزوی بهترینها را دارم

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

 

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

 

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی

وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی

 

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است

حیف باشد که ز کار همه غافل باشی

 

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف

گر شب و روز در این قصه مشکل باشی

 

گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست

رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

 

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد

صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۴۷
نویسنده ناشی
چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۲۱ ق.ظ

من الوده

سلام 

تو خراب من آلوده مشو غم این پیکر فرسوده مخور

قصه ام بشو از یاد ببر بهر من غصه بیهوده مخور

 

تو سپیدی من سیاهم

خسته ای گم کرده راهم 

 

تو به هر جا در پناهی

من به دنیا بیپناهم

 

تو طلوع هر امیدی

من غروبی ناامیدم

تو سپیدو دل سیاهی

من سیاه دل سپیدم

 

نه قراری نه دیاری  که بر آن رو بگذارم 

به چه شوقی به چه ذوقی دگر این ره بسپارم

چه امیدی به سپیدی

که به رنگ شب تارم شب تارم

 

تو سپیدی من سیاهم خسته ای گم کرده راهم 

گنه تو بی گناهی بی گنه قرق گناهم

تو طلوع هر امیدی من غروبی ناامیدم

شوق بودن بوده تنها اشتباهم اشتباهم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۲۱
نویسنده ناشی
دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۵۵ ق.ظ

نقل مکان

باز هم سلام

سلام

سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت بدلیل نقل مکان از محله ای که انجا بدنیا امدم و خیلی هم با صفا بود و از اینکه انجا را ترک میکنیم خیلی ناراحت بودم الانم که الانه اگر میشد همه داراییم رو بدم و زمان به عقب برگرده و دوباره ان روزها ببینم برگردم به اصل مطلب به خاطر تقییر مکان قبلی در مدرسه جدید در کلاس دوم راهنمایی ثبت نام کردم و برای اولین روز وقتی وارد کلاس شدم یک لحظه فکر کرد در مدرسه شبانه هستم چون اکثر هم کلاسیهایم ریش و سیبیلشان هم سبز شده بود بالاخره از اولین روز ورود به مدرسه چند ماه گذشت و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و چون مدیر مدرسه ساواکی بود یا با ساواک همکاری داشت بگیر و ببندی راه افتاده بود و من هم بهد چند روز به خاطر مسایلی البته مسایل که نه چون یکم شک برانگیز میشه دیگر ادامه تحصیل ندادم و تن به کار دادم و رفتم سر کار و امروز هم که سی و هفت سال از ان روز میگذرد مشغول به کارم هرچند بازنشسته صنایع دفاع هستم ولی طبق عادت باز هم مشغول به کار هستم دوستان از اینکه وقت گرانبهایتان را صرف خواندن این خاطره کردید سپاس گذارم ....ن و ی س ن د ه ناشی...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۵۵
نویسنده ناشی
دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۵۳ ق.ظ

انتقام از نوع دایی و پسر ابجی

سلام دوستان بزرگوار

Hamid Masumi > ‏دفترچه شعر و خاطراتBook of poetry and memorie

خداوند تمام اسیران خاک را بیامرزد جانم براتون بگه چند روز پیش دایی کوچکم به نام علی حاتم بازنشسته اداره پست عمرش را داد به شما عزیزان و به لقا الله پیوست غرض از نوشتن این مطلب میخواستم خاطره ای را برایتان تعریف کنم امیدوارم جالب باشد تابستان سال هزار و سیصد و شصت دایی بنده سه سال از من بزرگتر بود در زمان کودکی و نوجوانی به دلیل بچه محل بودن زیاد همدیگر را میدیدیم و او هم مثل تمام موجودات میخواست برتری خودش را به من تحمیل کند و هر از گاهی سر مسایل گوناگون از من ایراد میگرفت و من هم نمیخواستم زیر قدرت او باشم با همدیگر بگو مگو میکردیم حتی کار به درگیری فیزیکی و فحاشی میکشید ، کار به جایی میرسید که بزرگترها مداخله میکردند و چون من کوچکتر بودم حق را به من میدادند و او هم وقتی میدید نتوانسته چیزی را تحمیل کند به تلافی بر میخواست یک روز او و دوستانش برای تفریح به پارک ارم یعنی شهر بازی بروند و من را هم با خودشان به انجا بردند و من هم از همه جا بی خبر با انها رفتم در شهر بازی تمام وسایل تفریحی انجا را سوار شدیم و تا رسیدیم به یک چرخ گردونه که چند تا تاپ به ان وصل شده بود و وقتی که ان وسیله میچرخید به خاطر قرار گرفتنش نزدیک دیوار در حال گردش خطای دیدی را ایجاد میکرد و تازه فهمیدم که چرا این وسیله را گذاشته برای اخر کار چون میخواسته از من انتقام بگیره یه توضیح بدم داستان از این قراره که نفر عقبی تاپ جلوی را میگرفت و به طرف چپ و را حرکت میداد و جهت تاپ بیشتر متمایل میشد به سمت دیواری که کنار چرخ و فلک وجود داشت و ادمی فکر میکرد الانه که بخوره به دیوار دوستان سرتونو درد نیارم داییم با من کاری کرد که به غلط کردن افتادم بله دوستان این بود خاطره ای با ان مرحوم امیدوارم که توانسته باشم و به احیای خاطره پرداخته باشم ....نویسنده ناشی....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۵۳
نویسنده ناشی
شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۴۱ ق.ظ

یاری

سلام

از درج این مطلب در برابر شما بزرگان اهل فن طلب عفو دارم دارم چون خودتان علمتان بیشتر از حقیر است.

سلام بر سروران گرامی ای بزرگان و ای انسانهای باشرف ما در کشوری زندگی میکنیم صبح مان را قبل از انکه شروع کنیم ،به خداوند و بعد به ولی ولی خودش مولا امیرالمومنین علی ع متوصل میشویم وقتی میگوییم بسم ال...الرحمن الرحیم یعنی به نام خداوند بخشنده و مهربان و وقتی یا علی یعنی همان مولایی که قبل از اینکه کسی از او یاری بخواهد خودش به مدد دیگران پیشی میگرفت و به کمک تهی دستان و بی نوایان و یتیمان می شتافت وقتی که خداوند صبحان و اولیا الله ذر خیلی از امور یار یاور و مددکار ما هستند و وظیفه ما هم حکم میکند که به یاری مستمندان و یتیمان بشتابیم( میگویند ‌‌‌وقتی اشکی به واسته ازاری که به او شده از چشمش جاری شود عرش الهی هم به لرزه در میاید )و به هر طریق که می توانیم دستگیر انها شویم (تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت ده باز)خداوند به احترام خوبانش و به احترام اقا امام زمان یار و یاورتان باشد یا علی مدد

https://m.facebook.com/groups/779686942152451?refid=18&ref=bookmarks

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۴۱
نویسنده ناشی
چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۰۱ ب.ظ

سه چرخه

این خاطره رو حیفم میاد نگم شاید جالب نباشه واسه امروزیا ولی واسه من خیلی جالبه یه زمانهایی تهران پایین شهرش دروازه غار بود و بالا شهرش هم یه جورایی سید خندان غربش میدان شهیاد امروزا میگن ازادی شرقشم انتهای پیروز بود معروف به دوشان تپه راستی این اطلاعات شاید زیاد دقیق نباشه اما یه جورای شبیح هستش بگذریم من بیمارستان فرح سابق توی خیابان مولوی بدنیا اومدم و محل زندگیم توی دروازغار سابق بود و توی کوچه پس کوچه های محلمون یه دوچرخه سازی بود که چند تا سه چرخه داشت و به بچه های زیر هشت سال کرایه میداد و هشت ساله های اون زمان مانند ۸ساله های امروزی تیتیش مامانی نبودیم که محتاج ننه باباهامون باشیم و به تنهایی میرفتم و دو سه کوچه اون ورتر  و سه چرخه ای کرایه میکردم و ده دقیقه سواری میکردم و کلی هم ذوق میکردم نه من بلکه تمام بچه های که سواری میکردند. انگار رفتیم لوناپارک بعد سواری هم یه بستنی از بستنی فروش دوره گرد  میخریدیم و یه چرخ و فلکی سیار هم بود و یه چند دوری هم اونجا سرگرم میشدیم و کل هزینه ای که پرداخت میکردیم پنج ریال هم نمیشد ولی خدایی عشق و حالی بود که نپرس راستی یه چیزی هم بگم شاید ماهی دو بار این اتفاق میافتاد و این ذوق زدگی ممنوط به خدا بیامرز بابام میشد اون روز اضافه کاری که کرده بود لوناپارکی هم که اسمشو بردم محل تفریحی واقع در میدان ونک و بستنی فروشها سیار هم یک یخدان بود که یا دو چرخ بود و یا سه چرخ و فروشندش هم با یه اواز خاصی میگفت بستنی ای بستنی الاسکا بدم الاسکا بدو بیا که تموم شد خدایی انقدر بستنیهاش اصل بود که وقتی در یخدان را باز میکرد بوی وانیل در هوا پخش میشد و اگر پول هم نداشتی فقط بوش ادم رو کاری میکرد مه انگار خیریدی و میل کردی دوستان عزیز اشباهات نگارشی رو بر من بیسواد ببخشید دمتون گرم که خواندید ایول

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۰۱
نویسنده ناشی
سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۵۱ ق.ظ

هرروز صبح

سلام بر شما عاشقان

‌ هر روز صبح که چشم میگشایی ..

یعنی قرار است که باشی ..

یعنی هنوز باید نقشت را در این صحنه شگفت زندگی بازی کنی ..

یعنی هنوز فرصت داری تا زندگی کنی...

و هر روز جدید می تواند آغازی جدید باشد ...

نگاهی نو ، حضوری نو ، تجربه ای نو ، برای تو ..

اگر میخواهی درزندگی ات معجزه بشه...!

اگر میخواهی روی زیبای زندگی راببینی ..!

و طعم رسیدن به رویاهایت را بچشی.….!

معجزه زندگی دیگران باش ..!

بیقرار باش برای شادی ساختن در زندگی انسان ها.. !

دست های خدا باش برای برآوردن رویای انسان دیگری جز خودت…!

خنثی نباش ..!

بی تفاوت نباش ..!

اگر دیدی کسی گره ای دارد و تو راهش را می دانی سکوت نکن...

اگر دستت به جایی می رسیددریغ نکن…

معجزه زندگی دیگران باش ،

تا زندگی معجزه اش را به تو نشان دهد...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۵۱
نویسنده ناشی
سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۴۷ ق.ظ

درد ماچیست

سلام عزیزان

درد ما چیست؟

***

درد ما دردی ز جنس خاک نیست

درد یک خواب خوش و خوراک نیست

درد کار و درد دام و دانه نیست

درد دوری از دیار و خانه نیست

درد ما درد جوان و پیر نیست

درد ما درد تن رنجور نیست

درد ما چیست؟

***

درد ما دردی ز جنس خاک نیست

درد یک خواب خوش و خوراک نیست

درد کار و درد دام و دانه نیست

درد دوری از دیار و خانه نیست

درد ما درد جوان و پیر نیست

درد ما درد تن رنجور نیست

درد کعبه یا بت و بتخانه نیست

درد مسجد یا می و میخانه نیست

درد ما دوری دلها از هم است

غرق گشتن در عزا و ماتم است

درد گریه از پس خود کشته هاست

اشک شمع در ماتم بروانه هاست

درد ما ا ز حال هم غافل شدن

درد تنها گشتن و بیدل شدن

درد سرگردانی و درماندگیست

درد مردن در اوان زندگیست

درد دوری جستن از اندیشه هاست 

درد ماندن در سکون لحظه هاست

درد انسانیت گم گشته است

درد چشم بر حقیقت بسته است

درد دلهای پر از کین و ریاست

قلب های خالی از مهر و وفاست

تا نجوئیم رمز از دست رفته را

تا نیابیم گوهر گم گشته را

راه همین راه است و مقصد هم همان

اصل مطلب گم شده در این میان

ب.ح.نوید.3/6/94

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۴۷
نویسنده ناشی