وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی
یا علی مدد بزرگواران به این وبلاگ خوش امدید سایه تان مستدام باد
آخرین مطالب
نویسندگان
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۱ خرداد ۹۷، ۲۱:۵۸ - علیــ ـرضا
    ⁦❤️⁩
  • ۱۵ شهریور ۹۶، ۰۳:۰۲ - قالب رضا
    :)

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

دوشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۱۰ ب.ظ

همسایه

بو نبرده همسایه، سعی کن نهان باشد

دوست دارمت خیلی، بین خودمان باشد

 

چشمه چشمه آوازم سبزه سبزه شادابی

این جوانه را بگذار همچنان جوان باشد

 

انجماد جان از نو، ذوب شد زلالی شد

طبع من هوس دارد باز هم روان باشد

 

قفل بسته را وا کن واژه ای مهیا کن

بار ذهن من بگذار بر سر زبان باشد

 

زندگانی بی عشق انتحار تدریجی ست

آمدن نمی صرفد این قدَر گران باشد

 

ناگهان به سروقتم آمد و نجاتم داد

بوی زندگی دارد هر چه ناگهان باشد

 

در حریق حیرانی زنده زنده می سوزد

از بلای این جلوه هر که در امان باشد

 

پله ای بیا پایین ای اجابت شیرین!

دست های من تا کی رو به آسمان باشد

 

ای دل ای دل تنها! عشق آمده هو! ها!

هیچ کس نمی خواهم با تو مهربان باشد

 اسفندقه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۱۰
نویسنده ناشی
يكشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۲۸ ب.ظ

کوه

چند سال پیش دوستی داشتم بچه دزفول بود و برای دیدن خواهرش اومده بود تهران، البته گاه گاهی میومد و در همان فاصله ها باهم دوست شدیم یه روز به من گفت که با هم بریم کوه من هم قبول کردم رفتیم کوه پنجشنبه بود که بعد ازظهر راه افتادیم رفتیم ،در بند که از انجا به سمت توچال حرکت کنیم که شب اونجا بمونیم صبح که شد یکم تفریح کنیم و برگردیم پایین وقتی به  یک سوم راه رسیدیم چشمتون بد نبینه اقا یه بورانی شد که انگار در کوههای هیمالیا بودیم نه میتونستیم جلو بریم و نه میتونستیم برگردیم عقب چشم چشم و نمیدید منم که از کوه میترسیدم ینی از بلندی و این ترس هم باعث شد که من بیشتر اضطراب کنم و دوستم هم بتر از من و ازش پرسیدم پسر خوب من به امید تو اومدم کوه گفتم خوب این حتما توی کوه کم نمیاره و اونم گفت منم به حساب تو که بچه تهران هستی زیاد اومدی به این کوه به تو پیشنهاد دادم و گر نه چنین حرفی رو نمیزدم یکم با هم بگو مگو کردیم و گفتیم حالا چی کار  کنیم کاریه که شده خوب ما هم کار عاقلانه ای کردیم که در همون مکان موندیم چون صبح شنیدیم که دو تا از بچه های که اومده بودن کوه (و به ما  هم پیشنهاد کردن که بیایید دنبال ما ما راه را نشان میدیم که منم گفتم اقا رو .کوری عصا کش کور دگر ما نمیاییم و همینجا میمونیم تا هوا خوب بشه  )ان دو نفر توی کوه گم شدن و فعلا هم پیداشون نشده انقدر هوا سرد بود که کلی مکافات کشیدیم تا خورشید بالا اومد و ما یکم گرم شدیم و خسته و کوفته برگشتیم پایین و در راه کسانی که در روز روشن با خیال راحت داشتن میرفتند بالا و با حسرت به انها نگاه میکردیم که چرا روز نیومیدیم کوه و جالبتر اینکه اونها هم ما رو تمسخر میکردن که خیلیا دارن بالا میرن و اینها دارن بر میگردن پایین دیگه نمیدونستند که چه بلایی سرمان اومد الانم که چندین ساله از اون ماجرا میگذره من دیگه کوه نرفتم که نرفتم ینی کوه زده شدم و رفت .....دوستانی که این مطلب رو زحمت کشیدن و خواندن سپاس گزارم (اثر نویسنده ناشی)
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۲۸
نویسنده ناشی
چهارشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۴۷ ب.ظ

خار بی کنگر

خار بی کنگر چه کار آید مرا

راه بی رهبر چه کار آید مرا

گر نباشد مرتضی با من رفیق

خدمت قنبر چه کار آید مرا

عیسی مریم همی جویم به جان

بندگی خر چه کار آید مرا

گر نه سر باشد فدای پای او

دردسر بر سر چه کار آید مرا

خوشتر از مشک است بوی یار من

مشک یا عنبر چه کار آید مرا

خم مِی دارم مدام از حضرتش

جام یا ساغر چه کار آید مرا

بندگی سیدم چون پیشوا است

خدمت سنجر چه کار آید مرا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۴۷
نویسنده ناشی