دوشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۱۶ ق.ظ
هدایتیه 259
به نام خدا ( هدایتیه ۲۵۹ )
بیخود شدم از خود صنما روی تو دیدم
بر سجده فتادم خم ابروی تو دیدم
ای بند بلا پیچ و خم زلف سیاهت
در بند توام پیچ و خم موی تو دیدم
دیده متحیّر شد از آن دیدهء شهلا
وا مانده دهن دیدهء آهوی تو دیدم
گلزار جهان از نظر افتاد و زبون شد
آندم که گل طلعت خوشبوی تو دیدم
تسنیم و می و حور و جنان گشته فراموش
تا لعل لب و صورت دلجوی تو دیدم
قصر و خدم و تخت زمرّد ، می و جنّت
دادم به فنا تا رخ نیکوی تو دیدم
از تیر نگاهت بسلامت نرهیدم
رام تو شدم قدرت نیروی تو دیدم
گلبوسه ای از لعل لبانت نگرفته
در حاله مه و صورت اخموی تو دیدم
اردو زده بر کشتن من لشگر مژگان
تسلیم توام همّت اردوی تو دیدم
مجذوب لب و خال کنار لبم ای دوست
در گوشهء لب گوهر هندوی تو دیدم
رویای قشنگیست (هدایت) که خودم را
در سلسلهء حلقهء بازوی تو دیدم
۲۸ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۶