چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۲۶ ق.ظ
قصه های شهر
***
قصه هائیست در این شهر ، که بسی نکته در آن است
گه نهان چون شب و گه، چون مه و خورشید عیان است
یک طرف سفرهء رنگین ، وّ بسی شُرب و طعام
به دگر سوی یکی ، منتظر لقمه ای نان است
آن یکی هست در این فکر، که چه سان خوش گذراند
این یکی رنجه و بیمار ، در اندیشه جان است
آنکه داراست ، مدام در پی عیش است و به تفریح
یا بزعمش به عبادت ، بسوی کعبه روان است
آنکه گوید سخن از عدل ، به هر دسته و هر جمع
در عمل ،عامل صد ظلم چه پیدا چه نهان است
هر کسی بیش ز حد گفت ز درستی و امانت
همه دیدیم که او را هدفی در پس آن است
آنکه ، آسوده غنوده است به بستر ز پر قو
چه کند فکر، که گور بر دگری مسکن و مان است
صحبت از دین محمد(ص) ، سخن از عدل علی است
نه اثر مانده از آن دین ، نه از آن عدل نشان است
نیک دانیم ، که رسد مصلح و دلها شود آرام
لیک ما را خبری نیست که <نوید>ش چه زمان است
ب.ح.نوید.28/10/95.
۹۵/۱۰/۲۹