يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۰۳ ب.ظ
پسرک عاشق و دخترک اسمونی
اقا پسری عاشق دختری میشه که غریبه هم نبود از انهای بود که در اسمانها عقدشان کردن ولی این یکی انگار اسمونش ابری و برفی بوده اقا پسر عاشق وقتی درخواستشو به دختر اسمونی میگه بعدش دیگه دختره غیبش میزنه دیگه به چشم پسرک بینوا دیده نشد که نشد بعد از گذشت سی سال باز هم پسر جوان البت الان میانسال دیده نمیشه چون هر کدومشون توی یه شهرین حالا هروقت به یاد عشقش میفته با خودش این ترانه رو زمزمه میکنه امشب دلم میخواد که تا فردا می بنوشم من زیباترین جامه هایم را بپوشم من شاید که فردا تو میایی
لایه جدید...دوستان عزیز این خاطره طولانیه وی چون میگن خواننده ها از نوشته های بلند خوششون نیاد منم کوتاش کردم
لایه جدید...
لایه جدید...
۹۵/۱۱/۲۴