شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۲۰ ق.ظ
زلیخا
#اول_یار_اخر_یار
"هو"
روزی زلیخا سرگشته و پریشان در کوی و برزن بدنبال نشانی از یوسف گمگشته اش بود...
شخصی به نزدش آمد و گفت : اگر ترا نشانی از یوسف دهم به من چه میدهی؟؟؟
زلیخا کیسه ای زر بدو داد و او هم آدرسی را برایش گفت...
مردی که از دور نظاره گر این اوضاع بود ، دلش به حال زلیخا سوخت و به سوی او رفت و گفت :
ای زلیخا آن مرد به تو دروغ گفت . چراچنین بذل و بخشش کردی؟؟؟
زلیخا گفت : ای عزیز میدانم که دروغ می گفت . اگر که راست می گفت حاضر بودم که جانم را بدهم.
۹۶/۰۶/۲۵