وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی
یا علی مدد بزرگواران به این وبلاگ خوش امدید سایه تان مستدام باد
آخرین مطالب
نویسندگان
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۱ خرداد ۹۷، ۲۱:۵۸ - علیــ ـرضا
    ⁦❤️⁩
  • ۱۵ شهریور ۹۶، ۰۳:۰۲ - قالب رضا
    :)

۱۵ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۲۷ ب.ظ

گفت اری

گفت:ای شاعردلی آشفته داری؟گفتم آری

از نگاه نیمخواب من خماری ؟گفتم آری 

ناگهان گیسو پریشان کردوبا افسونگری گفت : 

دوست داری این پریشانروزگاری؟گفتم آری

گفت:می‌دانی اگرازساغرعشقم بنوشی

تشنه‌ترخواهی شدازاین میگساری؟گفتم آری

شعله،درچشم سیاهش موج زدآتش گرفتم

گفت:جان درموج آتش می‌سپاری؟گفتم آری

گفت:هرشب باخیال چهره‌ی مهتابگونم 

اشک می‌افشانی اخترمی‌شماری؟گفتم آری

گفت اگردرعشقبازی ازتوخواهم جان ببازی

مرگ را برسینه ی خودمی فشاری؟گفتم آری

گفتم امّا،ازفغانِ آسمانسوزم حذر کن !

خنده زد:آتشفشان درسینه داری؟گفتم آری

خنده‌ی مستانه‌اش از خواب شیرینم برانگیخت

خلوتم پُر بودازپژواکِ «...آری...گفتم آری...»

حسن اسدى شبدیز

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۲۷
نویسنده ناشی
يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۴۸ ق.ظ

رویای من

ای پری کجایی  که رخ نمینمایی

 

آری قمر امشب به خدا تا سحر این جاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگویید

چشمت ندود این همه ، امشب قمر این جاست

آری قمر آن قمری خوش خوان طبیعت

آن نغمه سرا بلبل باغ هنر این جاست

شمعی که به سویش من ِ جانسوخته از شوق ،

پروانه صفت باز کنم بال و پر این جاست

تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم

یک دسته چو من عاشق بی پا و سر این جاست

مهمان عزیزی که پی دیدن رویش

همسایه همی سر کشد از بام و در این جاست

ساز خوش و آواز خوش و باده ی دلکش

ای بی خبر آخر چه نشستی ؟ خبر این جاست !

آسایش امروزه شده درد ِ سر ِ ما

امشب د گر آسایش بی درد ِ سر این جاست

ای عاشق روی قمر ، ای حمید ناکام !

بر خیز که باز آن بت بیداد گر این جاست

آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود ،

بازآمده چون فتنه ی دور قمر این جاست

ای کاش سحر نامده ، خورشید نزاید ،

کامشب قمر این جا ، قمر این جا، قمر این جاست

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۴۸
نویسنده ناشی
جمعه, ۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۵۸ ب.ظ

گوهری به نام مرگ

گرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست 

ای اجل! مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست

بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ

هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!

ما رعیت ها کجا! محصول باغستان کجا ؟!

روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست

ای پلنگ از کوه بالا رفتنت بیهوده است

از کمین بیرون مزن امشب شب مهتاب نیست

در نمازت شعر می خوانی و می رقصی٬دریغ

جای این دیوانگی ها گوشه محراب نیست

گردبادی مثل تو یک عمر سرگردان چیست؟

گوهری مانند مرگ آنقدر هم نایاب نیست

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۵۸
نویسنده ناشی
جمعه, ۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۳۰ ق.ظ

بخواب ای قهرمان

 

بخواب ای زخـمی از نامردمی ها

بخواب ای خستہ ازسردرگمی ها

 

بخواب ای بیصدا درخود شڪستہ

بخواب ای بینــوایِ … زارِ  خستـہ

 

بخواب ای دردمنــدِ زیرِ آوار

بخواب ای مردِ تنهایِ گرفتار

 

بخواب ای پرغـرورِ پر صلابت

بخواب ای مهرباڹِ با سخاوت

 

بخواب ای شیـر مانده زیرِ آتش

بخواب ای قهرماڹِ همچو آرش

 

بخواب ای خـوب ای گمنامِ نامی

بخواب ای ڪہ نمیدانم ڪدامی

 

بخواب ای پهلواڹِ تڪہ پاره

بخواب ای ماهِ بدرِ  بی ستاره

 

بخواب ای در میاڹِ آتش و دود

بخواب ای قهرماڹِ خستہ

 

                                 بدرود……

🔥🚒😭🙏🚒🔥

#لیلی

 

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۳۰
نویسنده ناشی
پنجشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۲۱ ق.ظ

بداهه

مست با من نشست ،قصه ز دنیا می گفت

سخن از روشنی شمع ، چه زیبا میگفت

 

هر ورق در دل من چون غزلی بر پا بود

طعم یک بوسه جانانه ، چه شیوا میگفت

 

نرم نرمک عطش عشق به جانم انداخت 

با طراوت سخن از عشق و تمنا میگفت

 

خنجری بود ، غم هجرت او ، بر دل من

او که چون مونس دردم ، ز مداوا میگفت

 

شب من تا به سحر با دل و دنیایش بود

او که با هرغزلش قصه ز لیلا میگفت!

 

هدیه کردم به دلش صبر و شکیبایی خود

او به پای نفسم گرم ، ز رویا میگفت

 

شعله بر این دل دیوانه ی پروانه کشید

غافل از فاجعه بودم که به هر جا میگفت

 

شکیبا اصلان بیگیان

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۲۱
نویسنده ناشی