وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی
یا علی مدد بزرگواران به این وبلاگ خوش امدید سایه تان مستدام باد
آخرین مطالب
نویسندگان
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۱ خرداد ۹۷، ۲۱:۵۸ - علیــ ـرضا
    ⁦❤️⁩
  • ۱۵ شهریور ۹۶، ۰۳:۰۲ - قالب رضا
    :)
پنجشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۴۲ ب.ظ

بى ریا باشیم1

او گفت 

من به گدا نان مجانی نمیدهم، شبلی نیز به سرعت از آنجا دور شد. سپس مردمی که آنجا بودند به نانوا گفتند که این شخص شبلی بود! تو که این چنین عاشق او بودی چرا نان را از او پس گرفتی؟ پس نانوا سراسیمه و پشیمان به دنبال شبلی دوید و رو به بیابان رفت. نانوا به شبلی رسید و به پای او افتاد و التماس کرد که او را ببخشد. شبلی گفت که اگر میخواهی کار زشتت را جبران کنی، برو یک مهمانی بده و مردم را نیز به مهمانی دعوت کن:

چو در ره دید شبلی، گفتش آنگاه

که گر خواهی که آن برخیزد از راه

برو فردا و دعوت ساز ما را

به یک ره مجمعی کن آشکارا

نانوا پذیرفت و رفت و قصری باشکوه را آزین بست و تدارک مهمانی بزرگی را دید و همه نوع مردم از هر شغلی را دعوت کرد و به آنها با افتخار گفت که بیایید و ببینید که شبلی به مهمانی من میاید. چنان تدارکی دید که یکصد سکه زر خرج آن مهمانی شد. 

پس مهمانی برگذار شد و پس از دعا خواندن شبلی همه بر سر سفره نشستند و از آنهمه خوراکهای گوناگون خوردند. سپس یک مرد درویش ناشناسی از میان جمع بلند شد و از شبلی پرسید که من نه میدانم خوبی چیست و نه میدانم بدی چیست. به من بگو چه کسی بهشتی است و چه کسی دوزخی:

عزیزی بود بس شوریده حالی

ز شبلی کرد آن ساعت سؤالی

که نه خوبی شناسم من، نه زشتی

بگو تا دوزخی کیست و بهشتی؟

شبلی پاسخ داد که اگر میخواهی بدانی دوزخی کیست، 

به صاحب این مهمانی نگاه کن. این نانوا قرصی نان را در در راه خدا نبخشید تا به واسطه آن در آخرت خود روزگار خوبی داشته باشد، اما صد دینار زر را برای نام شبلی خرج کرد. اگر یک قرص نان را از ته دل به من داده بود الان این شخص بهشتی بود، اما حال با اینکه یکصد سکه زر خرج کرده است، چون فقط برای نام من (و نه عشق حقیقی به یک انسان) بوده است، در نزد خدا هیچ ارزش و اعتباری ندارد و این شخص جایگاهش دوزخ است:

جوابی داد شبلی آن اخی را

که گر خواهی که بینی دوزخی را

نگه کن سوی صاحب دعوت ما

که دعوت ساخت بهر شُهرت ما

نداد او گرده ای بهر خدا را

ولیکن داد صد دینار ما را

کشید از بهر شبلی صد غرامت

به حق یک گرده ندهد تا قیامت

که گر یک گرده دادی بی دُرشتی

نبودی دوزخی، بودی بهشتی

کنون گر دوزخی خواهی، نگه کن

همه آبش، همه نانش، سیه کن

عطار در نتیجه این داستان به ما می گوید اگر میخواهی که بهشتی باشی، خدا را با خلوص نیت بپرست و دست از ریاکاری بردار ( یعنی برای خودنمایی و ارضای منیتت دست به کارهای نیک و عوام پرستانه نزن، بلکه دست نیازمندان را از بهر خدا بگیر):

اگر خواهی که باشی دوزخی تو

چنین کن، تا شوی مرد سخی تو

خدا را گر پرستی تو به اخلاص

بکن جهدی که گردی از ریا خاص

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۰۷
نویسنده ناشی