مهدى جان

ببارد

.

.

دلم تنگ است...

دلم تنگ آن مولایی شده که غریبی اش وسعتی به اندازه ی تمام جهان دارد...

آن مولایی که هنوز٣١٣ یار ندارد...

آن آقایی که کسی چون من خودش را منتظر او میخواند...

بمیرم که چه قدر غریبی...

دلم تنگ آن ابر پر بارانی ست که سال ها در آسمان غیبت منتظر تشنه ای نشسته تا بر او ببارد...

ای باران رحمت الله...

میخواهم تشنه ی تو شوم و با باران تو سیراب شوم...

میخواهم آنقدر تشنه ی یک نگاه تو شوم که دیگر هیچ چشمه ی جوشانی مرا سیراب نکند...

مولا جان!

یک نظر بر قلب این نالایق کافی ست برای آنکه سیرابم کنی از رحمت خدا...

یک نظر کافی ست تا این سیه دل را چون الماسی صیقل دهی و روحم را عروج دهی... مولایم...

من آن گنه کاریم که جز وصال تو آرزویی در دل ندارد...

من آن رو سیاهی هستم که هر جا که میروم منتظر یک نشانه از تو میشوم و باز دست خالی به ویرانه ی دلم که بر میگردم میبینم که اگر می آمدی من این همه سیاهی را چه طور از تو میپوشاندم...

درحالی که چشمانم سیاهی دلم را نمایش میدهد و روی زرد و شرمسارم گناه هایی که فقط هزینه ی نیامدن تو کردم را به رخم میکشد...

آقای من...

این درد دل هایی که برایت میگویم همان چیزهایی ست که تو خوب میدانی...

تو خوب میدانی که اگر گناهی از من سر میزند از روی جهل است...و اگر سستی میکنم از روی ضعفم است...

اگر برایت دم از منتظری میزنم از روی آرزومند بودنم است...

آخر آقا آرزو بر جوانان عیب نیست...

منم جوانم و آرزویم انتظار واقعی توست...

آقا!!

این که عیب نیست...

بیا و نظری بر دلم بیانداز...

چون تو آن هستی که یک نگاهش یک عمر "عبد"و"منتظر" شدن مرا بیمه میکند...

آقا جان!!

تو آن هستی که مرا به آغوش معبودم می رساند...

تو آن جلوه ی رحمتی هستی که مرا خدایی میکند...

تو آن آقایی هستی که از دوریت هرچه مینویسم آخر یک جا کم می آورم...

آقای مهربان من!!

جانم به لب رسید...

تو کجایی؟!

.

@arbabmahdi