وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی
یا علی مدد بزرگواران به این وبلاگ خوش امدید سایه تان مستدام باد
آخرین مطالب
نویسندگان
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۱ خرداد ۹۷، ۲۱:۵۸ - علیــ ـرضا
    ⁦❤️⁩
  • ۱۵ شهریور ۹۶، ۰۳:۰۲ - قالب رضا
    :)
شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۴۱ ق.ظ

یاری

سلام

از درج این مطلب در برابر شما بزرگان اهل فن طلب عفو دارم دارم چون خودتان علمتان بیشتر از حقیر است.

سلام بر سروران گرامی ای بزرگان و ای انسانهای باشرف ما در کشوری زندگی میکنیم صبح مان را قبل از انکه شروع کنیم ،به خداوند و بعد به ولی ولی خودش مولا امیرالمومنین علی ع متوصل میشویم وقتی میگوییم بسم ال...الرحمن الرحیم یعنی به نام خداوند بخشنده و مهربان و وقتی یا علی یعنی همان مولایی که قبل از اینکه کسی از او یاری بخواهد خودش به مدد دیگران پیشی میگرفت و به کمک تهی دستان و بی نوایان و یتیمان می شتافت وقتی که خداوند صبحان و اولیا الله ذر خیلی از امور یار یاور و مددکار ما هستند و وظیفه ما هم حکم میکند که به یاری مستمندان و یتیمان بشتابیم( میگویند ‌‌‌وقتی اشکی به واسته ازاری که به او شده از چشمش جاری شود عرش الهی هم به لرزه در میاید )و به هر طریق که می توانیم دستگیر انها شویم (تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت ده باز)خداوند به احترام خوبانش و به احترام اقا امام زمان یار و یاورتان باشد یا علی مدد

https://m.facebook.com/groups/779686942152451?refid=18&ref=bookmarks

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۴۱
نویسنده ناشی
چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۰۱ ب.ظ

سه چرخه

این خاطره رو حیفم میاد نگم شاید جالب نباشه واسه امروزیا ولی واسه من خیلی جالبه یه زمانهایی تهران پایین شهرش دروازه غار بود و بالا شهرش هم یه جورایی سید خندان غربش میدان شهیاد امروزا میگن ازادی شرقشم انتهای پیروز بود معروف به دوشان تپه راستی این اطلاعات شاید زیاد دقیق نباشه اما یه جورای شبیح هستش بگذریم من بیمارستان فرح سابق توی خیابان مولوی بدنیا اومدم و محل زندگیم توی دروازغار سابق بود و توی کوچه پس کوچه های محلمون یه دوچرخه سازی بود که چند تا سه چرخه داشت و به بچه های زیر هشت سال کرایه میداد و هشت ساله های اون زمان مانند ۸ساله های امروزی تیتیش مامانی نبودیم که محتاج ننه باباهامون باشیم و به تنهایی میرفتم و دو سه کوچه اون ورتر  و سه چرخه ای کرایه میکردم و ده دقیقه سواری میکردم و کلی هم ذوق میکردم نه من بلکه تمام بچه های که سواری میکردند. انگار رفتیم لوناپارک بعد سواری هم یه بستنی از بستنی فروش دوره گرد  میخریدیم و یه چرخ و فلکی سیار هم بود و یه چند دوری هم اونجا سرگرم میشدیم و کل هزینه ای که پرداخت میکردیم پنج ریال هم نمیشد ولی خدایی عشق و حالی بود که نپرس راستی یه چیزی هم بگم شاید ماهی دو بار این اتفاق میافتاد و این ذوق زدگی ممنوط به خدا بیامرز بابام میشد اون روز اضافه کاری که کرده بود لوناپارکی هم که اسمشو بردم محل تفریحی واقع در میدان ونک و بستنی فروشها سیار هم یک یخدان بود که یا دو چرخ بود و یا سه چرخ و فروشندش هم با یه اواز خاصی میگفت بستنی ای بستنی الاسکا بدم الاسکا بدو بیا که تموم شد خدایی انقدر بستنیهاش اصل بود که وقتی در یخدان را باز میکرد بوی وانیل در هوا پخش میشد و اگر پول هم نداشتی فقط بوش ادم رو کاری میکرد مه انگار خیریدی و میل کردی دوستان عزیز اشباهات نگارشی رو بر من بیسواد ببخشید دمتون گرم که خواندید ایول

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۰۱
نویسنده ناشی
سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۵۱ ق.ظ

هرروز صبح

سلام بر شما عاشقان

‌ هر روز صبح که چشم میگشایی ..

یعنی قرار است که باشی ..

یعنی هنوز باید نقشت را در این صحنه شگفت زندگی بازی کنی ..

یعنی هنوز فرصت داری تا زندگی کنی...

و هر روز جدید می تواند آغازی جدید باشد ...

نگاهی نو ، حضوری نو ، تجربه ای نو ، برای تو ..

اگر میخواهی درزندگی ات معجزه بشه...!

اگر میخواهی روی زیبای زندگی راببینی ..!

و طعم رسیدن به رویاهایت را بچشی.….!

معجزه زندگی دیگران باش ..!

بیقرار باش برای شادی ساختن در زندگی انسان ها.. !

دست های خدا باش برای برآوردن رویای انسان دیگری جز خودت…!

خنثی نباش ..!

بی تفاوت نباش ..!

اگر دیدی کسی گره ای دارد و تو راهش را می دانی سکوت نکن...

اگر دستت به جایی می رسیددریغ نکن…

معجزه زندگی دیگران باش ،

تا زندگی معجزه اش را به تو نشان دهد...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۵۱
نویسنده ناشی
سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۴۷ ق.ظ

درد ماچیست

سلام عزیزان

درد ما چیست؟

***

درد ما دردی ز جنس خاک نیست

درد یک خواب خوش و خوراک نیست

درد کار و درد دام و دانه نیست

درد دوری از دیار و خانه نیست

درد ما درد جوان و پیر نیست

درد ما درد تن رنجور نیست

درد ما چیست؟

***

درد ما دردی ز جنس خاک نیست

درد یک خواب خوش و خوراک نیست

درد کار و درد دام و دانه نیست

درد دوری از دیار و خانه نیست

درد ما درد جوان و پیر نیست

درد ما درد تن رنجور نیست

درد کعبه یا بت و بتخانه نیست

درد مسجد یا می و میخانه نیست

درد ما دوری دلها از هم است

غرق گشتن در عزا و ماتم است

درد گریه از پس خود کشته هاست

اشک شمع در ماتم بروانه هاست

درد ما ا ز حال هم غافل شدن

درد تنها گشتن و بیدل شدن

درد سرگردانی و درماندگیست

درد مردن در اوان زندگیست

درد دوری جستن از اندیشه هاست 

درد ماندن در سکون لحظه هاست

درد انسانیت گم گشته است

درد چشم بر حقیقت بسته است

درد دلهای پر از کین و ریاست

قلب های خالی از مهر و وفاست

تا نجوئیم رمز از دست رفته را

تا نیابیم گوهر گم گشته را

راه همین راه است و مقصد هم همان

اصل مطلب گم شده در این میان

ب.ح.نوید.3/6/94

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۴۷
نویسنده ناشی
دوشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۳۱ ب.ظ

بی تو

سلام به شما سروران گرامی

ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺳﺤﺮ ﺭﺳﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗﻮ

ﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺭﺳﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗﻮ

ﻣﻦ ﻣﺴﺖ ﺷﺪﻡ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﮕﺎﻫﺖ .....ﺍﻣﺎ

ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺳﻔﺮ ﺭﺳﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗﻮ

ﺷﮑﯿﺒﺎ ﺍﺻﻼﻥ ﺑﯿﮕﯿﺎﻥ

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۳۱
نویسنده ناشی
پنجشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۰۷ ب.ظ

مزاحم

چند سال قبل در یک بیمارستان دولتی نرس مهربانی البته مثل همه نرس های محترم بیمارستان و درمانگاه های کشور عزیزمان ایران در یک شب تابستان مشغول انجام وظیفه در بخش جراحی بودن که با نگرانی بسوی کمک بهیار امد و گفت همکار عزیز شخصی از طریق تلفن مزاحم من میشود اگر امکان دارد  الان ان سوی خط منتظر است که من با او به صحبت ادامه دهم اگر میتوانی لطف کن جوری با او صحبت کن که شاید دست از سرم بردارد همکارش قبول کرد و به سمت تلفن رفت و گوشی را برداشت و گفت الو بفرمایید ان شخص با تعجب گفت من با خانم نرسی که چند ثانیه قبل داشتم صحبت میکردم کار دارم کمک بهیار گفت اتفاقامن همکار خانم نرس هست میخواستم بگم که لطف کنی و دیگر مزاحم او نشوی اولا چون الان مشغول کاری هستند دوما هم نمیخواهند با شما  صحبتی داشته باشند ان شخص مزاحم گفت من نمیخواهم مزاحم او شوم .فقط چون من قبلا در این بخش بستری بودم و او چون خانم مهربان و سیمایی خندان دارد  و کلی محسانت دیگر او به او علاقه مند شدم و میخواهم قبل از اینکه رسما به خواستگاری بروم نظر او را بدانم ولی او از جواب دادن سر باز میزند هر چی زنگ میزنم با اعصبانیت جواب مرا میدهد کمک بهیار گفت دوست عزیز خب شما باید اینو بدونید که او هیچ صنمی با شما ندارد وگر نه به شما جواب میداد ان شخص گفت اگر او به من نظری ندارد چرا در ان مدتی که من بستری بودم جوری با من رفتار میکرد .که میخواهد با من دوستی داشته و غیره و غیره همکار ان خانم گفت عزیز دل ان خانم چون محل کارش اینجاست و وظیفه اش حکم میکند که با بیماران رابطه صمیمی و خوش رویی خواصی داشته باشد که بیماران از بیماری خود زیاد احساس رنج نکنند حالا کجای این عمل او باعث شده که فکر کنی شما را دوست دارد فکر کنم اشتباه متوجه شدید برو ذوقی دگر اموز نه ان ذوقی که در گاو خراست ادمی را فهم و ذوق دیگر است دوستان عزیز ومحترم ان شخص دیگر مزاحم ان نرس محترم نشد حالا فکر میکنید چه چیز باعث شد که طرف دیگر مزاحم نشود (نویسنده ناشی)

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۷
نویسنده ناشی
دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۲۶ ب.ظ

از سکوتم مینویسم

سلام سروران گرامی چون این شعر به نظرم زیباست البته شعر کلا زیباست کپی کردم براتون

از سکوتم می نویسم تا بدانی خسته ام

بی هوایت کنج پستوهای غم یخ بسته ام

بی تو بی تابی در این برزخ به جانم خیمه زد

من هنوز این بغض را از رفتنت نشکسته ام

 

با خیالت روزها را بی صدا سر می کنم

بی تو دارم بی کسی را تازه باور می کنم

در نبودت، زیر رگباری از این تنها شدن

عاشقانه خاطراتم را چو سنگر می کنم

 

از کلامم هر کسی شیدایی ام را خوانده است

یاد چشمانت مرا از هر نگاهی رانده است

ساعتم از تیک تاکش، با نبودت ایستاد                              

برگ تقویمم در آن روزی که رفتی مانده است

 

کاش بودی تا بهارم غرق بی رنگی نبود

کاش در تقدیر ما دوری و دل تنگی نبود

بی تو جانم را به لب می آورد آشفتگی

سرنوشتم کاش قلبش این چنین سنگی نبود      

فاطمه طاهریان 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۲۶
نویسنده ناشی
دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۴۲ ق.ظ

این عشق

این عشق در این معرکه بازار ندارد

آن کس که‌ دل دارد و دلدار ندارد

 

صد قصه بخوانم به گوش همه یاران 

افسوس دگر عشق خریدار ندارد !!

 

من گفتم و دیدم که‌ ویران شده هر عشق 

آخر دل عاشق که پندار ندارد !!!

 

پروانه اگر سوخت به آن روشنی شمع 

عاشق چو بمیرد گله از یار ندارد 

 

مستی و خماری همه از خانه عشق است 

عشقی که‌ به جان افتاد و گفتار ندارد 

 

هر می که‌ از میکده عشق بنوشی 

شیرین چو عسل ماند و خمار ندارد 

(سروده بانو شکیبا اصلان بیگیان)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۴۲
نویسنده ناشی
دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۳۰ ق.ظ

مار

سلام خدمت خوانندگان عزیز این وبلاگ 

آخرهای تابستان سال 1364 اهواز به طرف ماه شهر در یک شب گرم و شرجی و پشه و رطیل و عقرب و در ضمن مار .از همه  بدتر و ترسناک تر از ان حیوانات حیوانهای دو پای دیگری که اسمشان را نمیاورم هر لحظه بیم حمله هوایی از طرف ان ددمنشان برای بمب باران تاسیسات نفتی و هموطنان اهوازیمون که البته میگفتند که اهواز هم برای ما هستش استرس خاصی هم داشتیم با دوستم تصمیم گرفتیم که حال و هوایی هم عوض کنیم بعد اتمام نگهبانیمون قدمی بزنیم یه سیگار هم دود کنیم و برای اینکه دشمن بعثی اتیش سیگارمون رو نبینند مجبور بودیم که ان را در مشتمان مخفی کنیم در همین حال یه دفعه چیزی سیاه رنگ جلوی پام سبز شد من هم لگدی میهمانش کردم چشتون روز بد نبینه یک مار سیاه رنگ که گرد خودش جمع شده بود  و به طول تقریبا دو متر از هم باز شد و فیس فیس کنان گیج و مبهوت به همدیگه نگاه میکردیم فکر کنم اون پیش خودش میگفت این مردک چرا این عمل قبیحانه رو انجام داد ما هم دروغ نگم جفتمون ترسیده بودیم و با همین ترس سرنیزه ای که داشتیم پرت کردیم طرف ان مار نگون بخت که از شانسمون خورده بود عین تو فیلمها وسط جفت چشاش به همین سادگی مرد ما هم ناراحت و برای توجیح  عمل کرد وحشیانه مون گفیم که خوب شد کشتیمش میرفت توی محل نگهبانی سرباز های دیگه و یکی از انها را نیش میزد و اخر اینکه ما هم زهر مارمون شد ان حال و هوا عوض کردن اقا دیگه اون شد به هیچ چیز و به هیچ عنوان لگدم رو طرف کسی پرت نکنم .

عزیزان از اینکه ای خاطره را خواندید سپاس گزارم از طرف (نویسنده ناشی)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۳۰
نویسنده ناشی
يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۰۳ ب.ظ

پسرک عاشق و دخترک اسمونی

اقا پسری عاشق دختری میشه که غریبه هم نبود از انهای بود که در اسمانها عقدشان کردن ولی این یکی انگار اسمونش ابری و برفی بوده اقا پسر عاشق وقتی درخواستشو به دختر اسمونی میگه بعدش دیگه دختره غیبش میزنه دیگه به چشم پسرک بینوا دیده نشد که نشد بعد از گذشت سی سال باز هم پسر جوان البت الان میانسال دیده نمیشه چون هر کدومشون توی یه شهرین حالا هروقت به یاد عشقش میفته با خودش این ترانه رو زمزمه میکنه امشب دلم میخواد که تا فردا می بنوشم من زیباترین جامه هایم را بپوشم من شاید که فردا تو میایی

لایه جدید...دوستان عزیز این خاطره طولانیه وی چون میگن خواننده ها از نوشته های بلند خوششون نیاد منم کوتاش کردم 
لایه جدید...
لایه جدید...
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۰۳
نویسنده ناشی