وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی
یا علی مدد بزرگواران به این وبلاگ خوش امدید سایه تان مستدام باد
آخرین مطالب
نویسندگان
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۱ خرداد ۹۷، ۲۱:۵۸ - علیــ ـرضا
    ⁦❤️⁩
  • ۱۵ شهریور ۹۶، ۰۳:۰۲ - قالب رضا
    :)
چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۵۳ ق.ظ

علی ص

‍ "نکات قرآنی"

(۱۱۰)

"وَ رَفَعناهُ مَکانَاً عَلِیّاً"

"او را به جایگاهی بلند فرا بردیم!"

 

این جایگاه بلند، "مکان علی" است که آیه صراحتاً بدان اشاره کرده است. علی(ع) پیش از آنکه یک کالبد باشد، یک روح بلند است. نور هدایتگر است. با همه ی پیامبران در خفا بوده است و با پیامبر(ص) آشکارا. "مکان علی"، یک کیفیت متعالی از حیات و آگاهی است. هر کسی را بدان راه نیست. سالک "ادریس" وار می خواهد. و ادریس (ع) همان شخصیت پیچیده در اسرار است که حکمت های اسراری بسیاری منسوب به اوست. اینجا منطقه ی اسرار است، قلمرو بلند آگاهی و حیات سرمدی است. و این "روح بزرگِ" سرشار از آگاهی و حیات، همان است که همیشه بوده است. چه خود در خُطَب "تُطُنجِیّة" و "افتخار" به وضوح بیان میکند:

"منم بلند کننده ی مقام ادریس" ... "منم والی رحمان، منم رفیق خضر و هارون، منم همنشین موسی و یوشع بن نون" ... "اسمم در صُحُف، "ایلیا"، و در تورات "بریا" است و در نزد عرب، "علی" است، بدرستی که برای من اسم هایی در قرآن است که اهل معرفت آنها را می شناسند!"

 

ای دوست، در این هستی، یک "روح بزرگ" است که به "اذن خدا" فرمان می راند، تعلیم می دهد و واصِل می کند، این روح زنده و آگاه در هر دوره ای تجلّی خاص خود را داشته و دارد، زیرا "کرّار" است و صاحب "رجعت" های بسیار. بدان "یگانه" با روح یگانه کار می کند، هر چند که تجلیات بسیار داشته باشد. و این ماییم که در اندیشه هایمان پر از تفرقه است، پر از منیّت است. ای دوست، برای آنکه روح مان به جایگاه بلند، نائل شود، باید تسلیم روح بزرگ بود. تسلیم حق. تسلیم راستی و درستی. جز این راهی به فلاح و رستگاری نمی شناسم.

 

بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی

مسعود ریاعی

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۵۳
نویسنده ناشی
سه شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۲۶ ب.ظ

مهربانی

این مطلبی را که در زیر میخوانید بیشتر جهت تقویت نوشتاری خودم است و کمی هم تلنگری به خودم.

خواهش اگر خواندید فقط لایک نکید و اگر اشتباه نوشتاری داشت گوشزدبفرمایید ،سپاسها.

حقیر امروز رفتم یکی از شعبات بانک که سه تا چک توسط آن شعبه مخدوش کنم و طبق معمول چکها را پشت نویسی کردم و مبلغ ان را به حداقل رساندم که بانک بتواند اقدام کند وقتی به متصدی بانک رجوع کردم متصدی فرمودند چون این چکها خط خوردگیه زیادی دارد من نمیتوانم چنین کاری کنم قانونی نیست و هر چه اصرار و خواهش کردم گفتند نمیشود قانونی نیست باید بروی شعبه خودت تا انها چنین کاری بکنند و چون بانک خودم خیلی شلوغ میشود به همین دلیل با عصبانیت زدم بیرون و غرولند کنان به فکرم رسید که یه شعبه دیگری را امتحان کنم و رفتم به سمت محله دیگر و وقتی چکها را به بانک اراٸه دادم متصدی بانک با خوش روئی تمام و با برخوردی صمیمانه و از روی احترام به من کار مرا راه انداخت و من هم متقابلا از او تشکر و قدردانی کردم

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۲۶
نویسنده ناشی
سه شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۰۸ ق.ظ

نویسندگی

سلام به همه خوبید خوشید سلامتیت زنده باشید به مهر

نثر، در لغت به معناى پراکندن و افشاندن است و در اصطلاح ادب‏به معنى سخنى مى‏باشد که مقید به وزن و قافیه نبوده و نویسنده به‏وسیله آن‏مکنونات ذهنى خود را به خواننده منتقل مى‏نماید. 

 

معنی لغوی نثر:"پراکنده، سخن پاشیده و غیرمنظوم" است. در اصطلاح ادب نثر به نوشتار یا گفتاری اطلاق می شود که در قیاس با شعر از نظم و ترتیبی که لازمه کلام منظوم است، یعنی از وزن و قافیه خالی باشد و با بحور عروضی مطابقت نکند. 

 

نثر، چون از قیود وزن و قافیه و بحور عروضی، همچنین در اغلب موارد از تخیلات شاعرانه خالی است، وسعت میدان آن برای بیان هر گونه فکری مناسبتر از کلام منظوم است و شاید به همین دلیل باشد که انواع دانشهای بشری و اندیشه های فلسفی، دینی، سیاسی، تربیتی و اجتماعی در قالب نثر اظهار شده و به رشته تحریر در آمده است. 

 

 

 

از لحاظ ادبی، نثری ارزشمند و مورد توجه سخن سنجان است که نسبت به سخنان یا نوشته های معمولی زیباتر و از جهت لفظ و معنی فصیح تر و بلیغ تر باشد. مانند نثر کتابهایی چون گلستان، کلیله و دمنه یا بعضی از نوشته های معاصران. 

 

انواع نثر در زبان فارسی 

 

با توجه به شیوه کاربرد واژگان و نوع ابزارهای بیانی که نویسندگان در نوشتن مطالب خود دارند، شاید دقیقتر این باشد که نثر فارسی را به اقسام زیر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۰۸
نویسنده ناشی
يكشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۵ ق.ظ

صنمی

سلام من که سواد ندارم از خودم مطلب بنویسم مجبورم مطلبی را که دوست داشتم بنویسم کپی میکنم و تو وبلاگم میزارم با سپاس فراوان از خوانشتان

جا ودانگی

دوشم آ مد صَنَمی، اهلِ دلی از رَه.ِ دور

مملو ازعشق و صفا و سخنی پر ز سُرُورد

نرگِسَش. بانگ رفا قت دمی. از یاد مَبُرد

سُخَنَش. عاری از آشفتگی و. کِبرو. غرو ر

عا رضش از غم هجران و دل از د رد فِراغ

گشته افسانه ی جاویددرا ین جمع حضور

زاهدان از پی. حوران. بهشت. آمده اند

عارفان جمله. در اندیشه ی. آواز و سرور

سا قیا جام مِیَم ده که د ر این دشت کویر

باشَدَ م هم نفسی از سَرِ شید ا یی و شور

د فتر خا طره ها بستم و زین عا طفه ها

عا لمی ساختم ا ندر شُرُفِ شادی و نور

hasan maryan

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۵
نویسنده ناشی
يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۴ ب.ظ

سی سال

سلام به همه به امید الله سرفراز و مٶید باشید

سی سال پیش که دیدمش یک دل نه بلکه صد ها دل عاشقش شدم اما افسوس !!!!!و بعد از سی سال که دیدمش عشق اولیه ام تبدیل شد به نفرت او میخندید و من در درون گریان که چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟شاید حقم و بود من لیاقت او را نداشتم

 خداوندا جای سوره ای بنام عشق در کتابت خالیست که اینگونه آغاز شود و قسم به روزی که دلت را میشکنند و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۶ ، ۱۳:۲۴
نویسنده ناشی
دوشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۸ ب.ظ

وادی عشق

سلام درود به همگی

« وادی عشق »

((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((

این همه قصه ی دل ملتهب از آتش کیست ؟

همچو جان بسته به تن، باز نمایند که نیست

همه پیدا و نهان ، آینه دار رخ اوست 

لیک آغوش دل از وصلت دلدار تهی است

بس غزلها که سرودند به نجوای غمش

کس ندانست که معنای چنین حادثه چیست !

هر که دل داد ربود از کف او صبر و قرار

گویی از منظر او عشق چه رسوا گنهی است

گر نبینی به دل آن خنده ی افسونگر مهر 

وادی عشق کویری است ، نپاییش به زیست

H.GHAVAMI.4.1396

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۶ ، ۱۲:۱۸
نویسنده ناشی
يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۶ ب.ظ

نقاشی

کیرکه جام را به ادیسه پیشکش می‌کند اثر جان ویلیام واترهاوسادیسه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۶ ، ۱۲:۴۶
نویسنده ناشی
چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۰۰ ب.ظ

قصه پیر زن روستایی و حمید

سلام به شما عزیزان

قصه پیر زن و حمید ـــــــــــــ

یکی از شبهای تابستان حمید بعد ازکار سخت روزانه به رختخواب رفت و دم دما ی صبح در خواب ناز بود که ناگهان صدایی از پنجره شنید که کسی به شیشه میکوبد و سراسیمه و با تعجب به طرف پنجره اتاق خوابش که در طبقه هم کف بود رفت و همینکه در پنجره را باز کرد دید پیر زنی بالباس محلی میگوید رضا چرا در را باز نمیکنی و حمید که هنوز در حیرت بود گفت مادر اشتباه پنجره را میکوبی نا گفته نماند چون حمید در شهرکی واقع در جنوب تهران زندگی میکرد و همه اپارتمانهایش شبیح هم بودند  پیر زن گفت پسرم فکر کنم خانه را اشتباه گرفته ام اگر میشود بیرون بیا و به من کمک بکن حمید هم گفت اشکالی ندارد کمی صبر کن تا حاضر شوم و ببینم چگونه میتوانم به مادر گلم کمک کنم و بعد چند دقیقه به همراه ان پیر زن به راه افتادند خانه به خانه گشتند ولی نتیجه ای نگرفتند ان خانم چون از روستا امده بود زیاد محله را نمی شناخت و حمید یکدفعه به این فکر افتاد که به پلیس 110گم شدن پیر زن را اطلاع بدهد و چون ان زمان هر کسی موبایل نداشتند اگر هم داشتند حمید خان قصه ما نداشت تا اینکه جلوی مسجد محل با تلفن عمومی تماس گرفت و داستان را تعریف کرد و مامور ان سوی تلفن گفت همانجا منتظر بمانید چون خانواده ان پیرزن هم تماس گرفته اند و با مشخصاتی که تعریف کردی هم خوانی دارد و بعد چند دقیقه خانواده اش با یک وانت بار پیکان امدند و بدون هیچ تشکری از حمید خان ما نکردند و خیلی ناراحت شد و کمی بعد گفت عیبی ندارند خداوند بهترین شاهد است باشد که که او بپسندد و بعد از تحویل ان پیر زن روستایی به خانواده اش به سمت خانه راه افتاد و بعد از خوردن صبحانه به محل کارش به را افتاد و با خوشحالی تمام به کارش ادامه داد و شب که به خانه امد همسرش گفت حمید ان پیر زن در همسایگی خودمان بوده و از گفت و گو های همسایه ها فهمیدم عروسش راضی نبوده که او در انجا بماند و وقتی که صبح از خانه زده بود بیرون دیگر در را برایش باز نکرده بود و این را هم حمید گفت که قبل از اینکه خانه ما را بکوبد متوصل به هم سایه بغلی شده بود و گفته بودند در این خانه را بزن و از سر خودشان وا کرده بودند تا خدا نکرده دردسرش گریبان گیر انان نشود ...قصه ما بسر رسید امیدوارم خوشتان بیاید #نویسنده_ناشی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۰۰
نویسنده ناشی
دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۴۸ ق.ظ

یا هو

روزى جمعى از یهودیانى که تازه مسلمان شده بودند مانند: عبدالله بن سلام ، و اسد، و ثعلبه ، و ابن یامین و ابن صوریا، نزد پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم آمدند و عرض کردند: یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم حضرت موسى بن عمران وصى خود را یوشع بن نون قرار داد وصى بعد از شما چه کسى است ؟ هنوز سؤ ال آنها تمام نشده بود که آیه شریفه انما و لیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یوتون الزکوة و هم راکعون نازل شد که ، ولى شما خدا و رسول او آن کسانیکه ایمان آوردند و نماز به پا کردند و در رکوع زکوة پرداختند. سپس رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به یهودیان فرمود برخیزید تا به مسجد برویم آنگاه به مسجد رفتند جلوى مسجد فقیرى را دیدند که از مسجد بیرون مى آید، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به او فرمود: اى سائل کسى به تو چیزى داده است ؟ فقیر گفت : آرى یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم این انگشتر را به من دادند، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: چه کسى این را به تو داد، عرض کرد: این مردى که نماز مى خواند، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: در چه حالى به تو این انگشتر را داد عرض کرد: در حال رکوع پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم تکبیر گفت و اهل مسجد هم تکبیر گفتند. آنگاه فرمود: این على بن ابیطالب پس از من ولى شما است . آنگاه آن جمع تازه مسلمان گفتند: به خداوند سوگند بدین اسلام و پیغمبرى محمد و به ولایت على بن ابیطالب (علیه السلام ) خشنود و راضى شدیم . از عمر بن خطاب روایت شده که چهل انگشتر در حال رکوع صدقه دادم تا آیه اى نیز مثل آیه اى که براى على (علیه السلام ) نازل شد، براى من نیز نازل شود ولى چیزى نازل نش

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۶ ، ۰۹:۴۸
نویسنده ناشی
پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۱ ق.ظ

عشق و شهادت ۵

📄متن سخنرانى 

#حضرت_آقاى_حاج_على_تابنده_محبوبعلیشاه_طاب_ثراه در ۲۸ مهر ۱۳۷۰

 

🔹عشق و شهادت🔹

 

🔸قسمت پنجم

 

این ذکر و فکر باید همیشگى باشد تا باعث قوّت قلب، باعث بینایى دل، باعث روشنایى دل، باعث نزدیک شدن عاشق به معشوق شود.

 

🔹باز در اینجا بی مناسبت  نیست که داستان دختر هندویى را که پسرک مسلمانى بر او عاشق مى ‏شود ذکر کنم. 

‌پسرک وقتى که به خانه دختر مى‏ رود و اظهار عشق به او مى ‏کند، دختر در جواب مى‏ گوید: مگر دیوانه شده ‏اى؟ جوان مسلمان همین جمله "مگر دیوانه شد ه ‏اى" را ذکر خودش قرار مى‏ دهد و هر که با او صحبت مى‏ کند، در جواب مى ‏گوید: مگر دیوانه شده ‏اى؟ پادشاه به او مى ‏رسد، با او صحبت مى ‏کند، در جواب پادشاه مى ‏گوید: مگر دیوانه شده ‏اى؟ شاه تعجّب مى‏ کند. او نمى ‏داند که این جوان ذکر را از معشوق گرفته و آنچه از لب معشوق به‏ زبان آمده براى عاشق دلیل و برهان است. 

🔹عاشق بایستى ببیند که معشوق چه مى‏ گوید و به خواست معشوق باید عمل کند نه به هوا و هوس ‏هاى خودش. ولى پادشاه در مقابل شنیدن این جمله "مگر دیوانه شده‏ اى؟" به خیال خودش تصمیم به ‏معالجه جوان مى‏ گیرد. اطباء دربار را بسیج مى‏ کند. همه را مى ‏آورد و جوان عاشق را به آنان نشان مى‏ دهد. و هر یک از او سؤال مى ‏کنند: درد تو چیست؟ او در جواب مى‏ گوید: مگر دیوانه شده‏ اى؟ اطبّاء نتیجه ‏اى نمى ‏گیرند زیرا که در مقابل جویا شدن حال او، پاسخى جز "مگر دیوانه شده‏ اى؟" نمى‏ شنوند. تا این که ماجرا را به پادشاه مى‏ گویند. پادشاه مى ‏گوید او را رها کنید، بگذارید به هر جا مى‏ خواهد برود. او را رها مى‏ کنند، به در خانه معشوق مى‏ رود. وقتى به در خانه معشوق مى‏ رسد وارد مى ‏شود. دختر وقتى چشمش مى‏ افتد به عاشق خودش، به او نگاهى مى‏ کند و مى ‏گوید تو هنوز زنده ‏اى؟ جوان بیرون مى ‏آید و مى ‏خوابد و جان به جان آفرین تسلیم مى‏ کند. چرا؟ چون معشوق از او خواسته بود که زنده نباشد. مگر "هنوز زنده‏ اى" مفهومى جز این ندارد که نباید زنده باشى و خواست معشوق این بوده که او بمیرد. خبر به پادشاه مى ‏دهند. مى‏ گوید جنازه‏ اش را تشییع کنید و از جلوى در خانه معشوق ببرید. وقتى از جلوى در خانه معشوق رد مى‏ شوند، جنازه متوقّف مى ‏شود. به او خبر مى‏ دهند که چنین اتّفاقى افتاده است. وقتى مى ‏آید بیرون و چشمش به جنازه مى ‏افتد، او هم در جا جان مى‏ دهد و به عاشق حقیقى خودش مى‏ پیوندد.

🔸ادامه دارد ...

--------------------

http://s3.img7.ir/sCdRi.jpg

#کلام_دوست 

@kalamedoust121

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۱
نویسنده ناشی