وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی
یا علی مدد بزرگواران به این وبلاگ خوش امدید سایه تان مستدام باد
آخرین مطالب
نویسندگان
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۱ خرداد ۹۷، ۲۱:۵۸ - علیــ ـرضا
    ⁦❤️⁩
  • ۱۵ شهریور ۹۶، ۰۳:۰۲ - قالب رضا
    :)
پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۰ ق.ظ

عشق و شهادت ۴

سلام دوستان

📄متن سخنرانى #حضرت_آقاى_حاج_على_تابنده_محبوبعلیشاه_طاب_ثراه  در ۲۸ مهر ۱۳۷۰

 

🔹عشق و شهادت🔹

 

🔸قسمت چهارم :

 

یک بار که حضرت موسى به کوه طور مى‏ رفت، جوانى عرض کرد که یا موسى به خداوند عرض کن که عشق خودش را در دل من بیاندازد. موسى وقتى که عرض مى‏ کند، خداوند مى‏ فرماید: این جوان طاقت این امر را ندارد و براى این که به تو ثابت بکنیم که در این جوان طاقت عشق ما وجود ندارد، در قلبش ذرّه‏اى از محبّت خود را جاى دادیم، برو ببین که به چه سرنوشتى دچار شده است. زمانى که موسى از کوه طور به‏ پایین آمد، مشاهده کرد که جوان در اثر همان ذرّه حبّى که خداوند در دل او جاى داده بود، خودش را از کوه پرت کرده و قطعه قطعه شده بود.

 

🔹حال چگونه باید با کمک راهنما و پیر و استمداد از ائمّه اطهار(ع) این عشق را به ‏تکامل رساند و تیشه به ریشه نفس زد؟ هر چه یاد خدا، یاد محبوب را در دل افزون‏ تر بکنیم، طبعاً امیال نفسانى از دل بیرون مى‏ رود و خانه تهى و مهیّا مى‏گردد براى صاحب‏خانه و روشنایى و نورانیّت ربّ به چشم دل دیده مى‏ شود. این زمانى است که آدمى تهذیب نفس بکند تا بتواند چهره محبوب را در قلب خودش با چشم دل مشاهده بکند. در راه سلوک، یک دسته اعمال قالبیّه وجود دارد و یک دسته اعمال قلبیّه ‏اى. اگر این دو با هم انجام بشود آنگاه این نفس تهذیب و پاک مى‏ شود. خانه رُفت و روب مى‏ شود و آماده آمدن دوست مى‏ گردد و این فقط و فقط با توجّه تام به ذکر و یاد خدا میسّر است.

 

🔹درباره ذکر و مراتب آن و اینکه قلب را باید آماده بکنیم براى ورود محبوب، داستان شیرین و فرهاد نمونه بارزى است، به این شرح که روزى به ‏شیرین مى ‏گویند: فرهاد چهره تو را بر کوه، نقش بسته است. وقتى شیرین مى ‏آید و به کوه نگاه مى ‏کند مى‏ بیند چهره ‏اش را به‏ همان طریق که عیناً هست فرهاد به کوه نقش و حجّارى کرده است. شیرین از فرهاد سؤال مى‏ کند که تو یک بار بیشتر من را ندیدى چگونه با یک بار دیدن این چنین حجّارى کردى؟ او در جواب مى‏ گوید که آرى یک بار دیدم ولى آن یک بار به چشم دل دیدم نه به چشم سر. وقتى که آدمى به چشم دل، محبوب را ببیند، هرگز از دل نمى‏ رود و همیشه در قلبش باقیست و مى‏ ماند.

 

🔸ادامه دارد ...

--------------------

http://s3.img7.ir/sCdRi.jpg

 

#کلام_دوست 

@kalamedoust121

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۰
نویسنده ناشی
پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۹ ق.ظ

عشق و شهادت ۳

📄متن سخنرانى 

#حضرت_آقاى_حاج_على_تابنده_محبوبعلیشاه_طاب_ثراه  در ۲۸ مهر ۱۳۷۰

 

🔹عشق و شهادت🔹

 

🔸قسمت سوّم:

 

حال به این سؤال مى ‏رسیم که این حبّ شدید که به ‏عشق تعبیر مى‏ شود، چگونه در انسان پیدا مى ‏شود؟ انسان عاشق زیبایى و جمال است و خداوند نیز داراى حسن مطلق است:

 

🔹در ازل پرتو حسنش ز تجلّى دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

 

خداوند مى ‏فرماید که من گنج پنهانى بودم که مى‏خواستم شناخته شوم، خلق را آفریدم از براى آنکه شناخته شوم:

 

 💠«کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِاُعْرَفَ».

 او مى‏ خواهد چگونه شناخته بشود؟ بدین ترتیب که حسّ و زیبایى و جمال خودش را به بنده‏اش نشان بدهد و بدین ترتیب او را عاشق و واله و شیداى خود کند. این عشق چگونه در قلب مؤمن و بشر عادى پیدا مى‏شود؟ بشرى که به‏ تنهایى امکان عاشق شدن به محبوب و معبود واقعى که او را به کمال مطلق برساند، ندارد؟ در اینجا راهبر و راهنمایى بایستى وجود داشته باشد. این راهبر و راهنما کیست و پیدایش آن چگونه است؟ ما یعنى شیعه، شیعه اثنى عشرى  کسانى که به ولایت على ابن ابى‏ طالب و یازده نفر فرزندان و جانشینان آن بزرگوار اعتقاد داشته و داریم معتقدیم که این عشق به‏ واسطه آن بزرگواران، با رابطه معنوى و ولوى با آنان، با محبوب و معشوق حقیقى برقرار مى‏شود. کما این که باز داریم: 

 

💠«ولایةُ علىّ ابن ابى‏طالب حِصْنى فَمَنْ دَخَل حِصْنى اَمِنَ مِنْ‌عذابى»،

 ولایت على ابن ابى‏ طالب حصار من است که اگر آدمى داخل آن حصار بشود، از هر عذابى در امان است. همین حصار است که انسان را به عشق مى ‏رساند. 

🔹و امّا چرا مى ‏گوییم که بشر احتیاج به این دارد که رابطه و واسطه‏ اى داشته باشد تا به ‏خداى خودش، معبود و معشوق خودش، برسد؟ اوّلاً چون این نفس، این نفس امّاره، باعث آن مى ‏شود که آدمى نتواند امیال و اغراض و شهواتش را سرکوب بکند و مستقیماً با حقّ ارتباط برقرار بکند، از این‏ رو رابطه و واسطه‏ اى مى‏ خواهد که بین ما و محبوب مطلق باشد؛ اصولاً اگر این چنین نباشد بشر طاقت این را ندارد که خداوند حبّ و عشق خود را به‏ طور کامل و تمام در دل او جایگزین کند.

 

🔸ادامه دارد ...

--------------------

http://s3.img7.ir/sCdRi.jpg

#کلام_دوست 

@kalamedoust121

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۱۹
نویسنده ناشی
پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۸ ق.ظ

عشق و شهادت ۲

📄متن سخنرانى

 #حضرت_آقاى_حاج_على_تابنده_محبوبعلیشاه_طاب_ثراه در ۲۸ مهر ۱۳۷۰

 

🔹عشق و شهادت🔹

 

🔸قسمت دوّم:

عشق را به مجازى و حقیقى تقسیم کرده‏ اند که از نظر شخص من عشق مجازى مفهومى ندارد؛ چون عشق تا به آن حد مقامش والاست که به‏ جز معبود و معشوق حقیقى به‏ کار بردنش درباره دیگرى مفهومى نخواهد داشت.

براى آنکه فرق بین عشق مجازى و حقیقى را بدانیم بهترین نمونه‏ اش اشاره ‏هایى است که در قرآن مجید در قصّه حضرت یوسف آمده که:

 

 🔹حضرت شیخ ‏احمد غزّالى "احسن القصص" خواندنش را از جهت آنکه داستان عشق است مى‏ داند. شرح عشق مجازى و حقیقى هر دو در این داستان آمده است. وقتى زلیخا به یوسف اظهار عشق و تمایل میکند که در قرآن مجید آمده: 

 

💠«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِه وَ هَمَّ بِها»؛

 در یک لحظه یوسف نیز مى‏ رود که تسلیم هوا و هوس نفس خود شود و لذا رو به او مى ‏آورد. در اینجا از روى عشق مجازى است که او تسلیم هواى نفس خود مى‏ شود و تصمیم به وصال زلیخا مى‏ گیرد؛ ولى در همان لحظه عشق واقعى درصورت ملکوتى پیرش، محبوبش، مرادش که یعقوب پدر بزرگوارش بوده، ظاهر مى‏ شود و به تعبیر قرآنى "برهان ربّ" را مى ‏بیند که او را از گناه باز مى‏ دارد به‏ طورى که یوسف از زلیخا فرار مى‏ کند.

زلیخا به‏ دنبال او مى‏ رود و پیراهن او را از پشت پاره مى‏ کند؛ ولى از آن جایى که خداوند مى‏خواست که یوسف آلوده به گناه نشود، درهاى مقفّل تالار، همه باز مى ‏شود و یوسف از یکى از درهاى تالار خارج مى‏ شود.

🔹در اینجا فرق بین عشق مجازى و عشق حقیقى کاملاً عیان می‏شود که خداوند عشق حقیقى و واقعى به خودش را که در صورت ملکوتى پیر متجلّى شده بوده به او نشان مى ‏دهد.

در قرآن از کلمه عشق ذکرى نشده ولى تعبیر حبّ شدید، علاقه شدید، در قرآن آمده، چنان‌که مى‏ فرماید: 

💠«الّذینَ امَنُوا اَشَدُّ حُبّاً لِلَّهِ»، کسانى که ایمان آورده‏ اند حبّ شدید به خداوند دارند. هیچ مانعى ندارد که ما به ‏جاى همین حبّ شدید و علاقه وافر، کلمه عشق را به ‏کار ببریم.

 

🔸ادامه دارد ...

--------------------

http://s3.img7.ir/sCdRi.jpg

 

#کلام_دوست

@kalamedoust121

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۱۸
نویسنده ناشی
پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۶ ق.ظ

عشق و شهادت ۱

سلام بر عزیزان

📄متن سخنرانى #حضرت_آقاى_حاج_على_تابنده_محبوبعلیشاه_طاب_ثراه در ۲۸ مهر ۱۳۷۰

 

🔹عشق و شهادت🔹

 

🔸قسمت اوّل:

 

یکى از مقاماتى که براى مؤمن ذکر شده، مقام شهادت است. شهادت بر دو نوع است: نوع اوّل شهادت ظاهری است که مؤمنین در مقابل دشمنان دین به‏ مقام رفیع شهادت می رسند و از نظر ظاهرى، جسم خاکى و فانى در معرض فنا قرار می گیرد و به ‏عبارت دیگر کشته می شوند و شهید می گردند.

نوع دوّمى که براى شهادت ذکر کرده ‏اند شهادت باطنى است که در این شهادت، قاتل خود دوست است و به ‏تعبیر عرفانى ‏اش شهید به مقام فناء فى ‏اللَّه مى ‏رسد و در حدیث قدسى داریم:

 

 💠«مَنْ طَلَبنى وَجَدنى و مَنْ وَجَدنى عَرَفنى و مَنْ عَرَفَنى عَشَقَنى و مَنْ عَشَقنى عَشقتُه و مَنْ عَشَقْتُه قَتَلتُه و مَنْ قَتَلْته اَنا دیتُه.»

 

خداوند مى ‏فرماید: کسى که به جستجوى من آمد، مرا طلب کرد، مرا درمى ‏یابد؛ وقتى که مرا دریافت، مرا مى‏ شناسد و کسى که مرا شناخت، عاشق من مى‏ شود و کسى که عاشق من شد، من هم عاشق او مى ‏شوم و کسى که عاشق او شدم او را مى ‏کشم و کسى که او را کشتم، خونبهایى براى او قائل هستم و این خونبها خود من هستم. و چه مقامى بالاتر از این که خونبهاى شهید، خود خداوند است.

باز در حدیث نبوى (ص) آمده است که:

 

💠«مَنْ عَشَقَ فَعَفَّ وَکَتَمَ ثُمَّ ماتَ، ماتَ شَهیداً»؛ کسى که عاشق شد و خویشتن‏دارى کرد و عشق خود را پنهان کرد و مُرد، درحالتى از دنیا رفته است که به‏ مقام شهید رسیده است. وقتى مؤمن و سالک به‏ مقام شهید مى‏ رسد که عشق او به محبوب و معبود واقعى به سرحد کمال برسد تا به آنجایى که جز دوست، دیگرى را نبیند؛ این عشق است که باعث مى‏ شود مؤمن به این چنین مرحله ‏اى برسد.

عشق در لغت از ریشه "عَشَقه" گرفته شده است؛ "عَشَقه" در فارسى همان پیچک است. پیچک گیاهى است رونده که به دور گیاه دیگرى مى ‏پیچد و آن قدر سماجت در پیچش خودش به خرج مى‏ دهد که گیاه اوّلى را در وجود خودش حل و با خودش یکى مى‏ کند. این سماجت در پیچش به دور آن گیاه به‏ وسیله گیاه دیگرى به‏ نام "عَشَقَه" یا پیچک باعث این مى ‏شود که هر دو گیاه یکى بشوند.

 

🔸ادامه دارد ...

--------------------

http://s3.img7.ir/sCdRi.jpg

#کانال_تلگرام_کلام_دوست

@kalamedoust121

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۱۶
نویسنده ناشی
سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۰ ق.ظ

تابلو نقاشی

۱۵۵۰۰۰۰﷼

رنگ و روغن - 50 * 70 روی بوم -

 اثر  استاد سعید سعادترنگ و روغن - 50 * 70 روی بوم -

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۱۰
نویسنده ناشی
سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۳ ق.ظ

پرهیز

سلام

تابلو

🌟🕊🌟🕊🌟🕊

ﺭﻭﺯﻩ ﯼ ﭘﺮﻫﯿﺰ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ !

 

ﭘﺮﻫﯿﺰ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ،

ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ ،

ﺍﺯ ﺭﯾﺎ ، 

ﺍﺯ ﺗﻬﻤﺖ ،

ﺩﻭﺭﻭﯾﯽ ،

ﺍﺯ ﻧﯿﺮﻧﮓ ،

 از کینه ، از کینه ، 

و از کینه ......

 

ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺗﺎ ﺑﻮﺩﻩ

ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ

 

 

 

ﻭﻟﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺭﻭﺯﻩ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ .

.

🌸✨🌸✨🌸

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۳
نویسنده ناشی
دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۴ ب.ظ

تابلوی نقاشی

سعید سعادت

سلام درودتان این نقاشی اثر استاد سعید سعادت 

قیمت ۱۲۵۰۰۰۰تومان 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۴
نویسنده ناشی
يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۳۰ ب.ظ

کار یا بی کاری

سلام 💝🌷🌹🌺🌷حدودا سی پنج سال سابقه کار سنگین از فلزکاری گرفته تا کارهای فنی دیگر.

و توی این سی پنج سال با خستگی فراوان به خانه امدم . و بعد از اینکه پایم را داخل

خانه میگذاشتم خستگی احساس نمیکردم انگار من نبودم که ده ساعت کار کردم منظورم از مطلب بالا این است که این روزها که سر کار نمی روم ان هم به خاطر بی کاری فراگیر صبح که از خواب بیدار میشوم فقط فقط احساس خستگی دارم خستهههه میشه لطف کنید و راهنمایی بفرمایید که دلیلش چیست البته نظر من این است که چون بدنم عادت به کار کردن داشته و حالا که بیکار شده حوصله اش سر رفته. نظرتان‌؟؟؟؟؟؟

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۳۰
نویسنده ناشی
پنجشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۵۶ ب.ظ

جوینده

جوینده یابنده است.

خاطره ای که مینویسم مربوط به جملهِ بالا ست 

کتابی به امانت از دوستم گرفتم.تا بخوانمش و به او برگردانم.

از محل کارم به خانه امدم.پس از استراحتی کوتاه  تصمیم گرفتم کتابی امانتی را سریع بخوانم و پس بدهم ،

شروع کردم به خواندن و چون صفحه هاتش کم بود همان شب تمام شد.و چون خسته بودم  کتاب را  روی میز تلویزیون قرار دادم و رفتم که بخوابم 

فردای ان روز  مثل روزهای دیگر به محل کارم رفتم  و عصر که به خانه امدم  و خواستم کتاب را به دوستم پس بدهم ،  چشمتان روز بد نبیند همینکه لای کتاب را باز کردم

دیدم که تمام صفحه هایش یا پاره شده اند و یا با خودکار خط خطی اند 

 

خیلی ناراحت شدم چون دوستم نیز کتاب را از  دیگر ی به امانت گرفته بود .  از این موضوع بهم ریختم  و با ناراحتی 

به همسرم گفتم که این کتاب را چه کسی به این روز انداخته ؟

او گفت که کار حمیده و مسعود است.در ضمن  محض اطلاع این را  بگویم که حقیر دو فرزند خردسال  شیطان داشتم، مثل تمام کودکان خردسال 

.

پیش خودم گفتم حالا کار از کار گذشته،

می روم به کتاب فروشی های تهران سر میزنم و بعد از خریدنش به دوستم پس میدهم حقیقت را هم به او میگویم.خلاصه کنم برای پیدا کردنش کلی از کتاب فروشیهای تهران را زیر و رو کردم کتاب را پیدا نکردم که نکردم . 

من هم چون میخواستم پیش دوستم بی اعتبار نشوم به او گفتم فعلا کتاب را نخوانده ام تا بتوانم وقت بیشتری برای جستجو داشته باشم 

چند روزی از این ماجرا گذشت تا اینکه بر حسب اتفاق از طرف اداره ای که انجام وظیفه میکردم برای مأموریتی مرا به شهر دزفول فرستادند بعد از انکه شهر رسیدم به یگانی که باید خود رامعرفی می کردم رفتم و بعد از اتمام کارم در روز نخست با خود فکر کردم  خوب است در این شهر هم به کتاب فروشی ها سر بزنم و کتاب امانتی را جستجو کنم .

 در یکی از خیابانهای دزفول در پیاده رو راه میرفتم  که چشمم افتاد به دست فروشی که همین طور بی نظم گویی که هندوانه میفروشد کتابها را روی هم ریخته و من هم یکباره  چشمم افتاد به کتابی که روی کتاب های دیگر با غرور خاصی به من خیره شده بود و پیش خود میگفت 

"باز میخواهم در به در گردانمت از حقیقت با خبر گردانمت "

 با خوشحالی زیاد به سمت فروشنده رفتم و او را بغل کردم و صورتش را غرق بوسه کردم  و  فروشنده هم مات مبهوت فقط به من می نگریست  تا عاقبت گفت گفت اقااین  چه رفتار است که میکنی ؟

به او گفتم نه دیوانه نیستم  بلکه از خوشحالی زیاد است که تو را می بوسم و داستان را برایش تعریف کردم و از انجا که  دزفول مردمانی دارد مهمان نواز  و خونگرم داستان مرا گوش کرد و میخواست ان کتاب را به من هدیه دهد که  من قبول نکردم  و عاقبت با 5 ریال تخیف کتاب 35 ریالی را خریدم 

اما 

 نام کتاب کذایی چشمه اب حیات بود و داستانش هم ازاین قرار بود که شخصی برای پیدا کردن چشمه اب حیات رنج های بسیاری را متحمل میشد 

چون این خاطره مربوط به سال 1367 میشود و مدتهاست که از ماجرا گذشته چیز بیشتری از داستان را به یاد ندارم 

اما از این ماجرا و ان داستان کتاب اموختم که 

الف :

جوینده یابنده است 

ب:

 در امانت باید بی نهایت مراقب بود که مبادا ناخواسته خیانتی در مال امانتی اتفاق نیفتد 

 

 

از اینکه خاطره ی اینجانب ا خواندید سپاسگزارم 

#نویسنده#ناشی

ویراستار:#سعیدخراسانی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۵۶
نویسنده ناشی
جمعه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۲۶ ب.ظ

داستان های فری قشنگ )3(

🌎🌕🌖🌔🌓🌒🌑🌘🌗🌙⭐️🌥⛅️🌤

روزی فری قشنگ تصمیم گرفت برای ساختن آینده خود به جهانگردی بپردازد

و هر جائی از این جهان را مناسب حال و هوای خودش بود در همانجا ساکن

شود و به ادامه زندگی بپردازد به همین سبب تصمیم خود را عملی کرد . و

با گاری که داشت و آن را🐴 اسبی🐴 که نامش بر و بیا بود ان را میکشید به راه

افتاد و از مسیری که طبیعت زیبائی داشت و مردمان زیادی برای تفریح و

سرگرمی امده بودند برای اخرین بار با نگاهی حسرت آمیز انجا را ترک کرد

و رفت و رفت تا رسید به بیابانی بی اب علف و با هر سختی که با ان روبرو

شده بود باز هم به راه خودش ادامه داد

و همچنان دیده شده که باز هم میرود

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۲۶
نویسنده ناشی