وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی

مرنجان و مرنج

وبلاگ شخصی
یا علی مدد بزرگواران به این وبلاگ خوش امدید سایه تان مستدام باد
آخرین مطالب
نویسندگان
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۱ خرداد ۹۷، ۲۱:۵۸ - علیــ ـرضا
    ⁦❤️⁩
  • ۱۵ شهریور ۹۶، ۰۳:۰۲ - قالب رضا
    :)

۱۹ مطلب با موضوع «موضوع جدیدعرفان» ثبت شده است

جمعه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۰۹ ق.ظ

خداوند

سلام به همسفران گرامی

روزی بایزید درمیان شاگردانش نشسته بود ..یکی از آن ها گفت :

روزگاری بود که فقط خدا بود و غیر او هیچ نبود ...

بایزید گفت : امروز هم چنین است .....

 

از کتاب زیبای شرح حال و اقوال سلطان العارفین بایزید بسطامی و شیخ حسن خرقانی

نوشته : استاد حسن شه نما

"یعنی منظور مرید این بود که قبل از پیدایش جهان فقط خداوند بود واز نگاه بایزید اکنون هم در هر چه بنگری چیزی جز از جلوه حق نخواهی دید پس باز هم همه چیز جزئی از اوست ..و جز او چیزی نیست...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۰۹
نویسنده ناشی
چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۰۳ ق.ظ

خبر امد

Hamid Masumi > ‏شب و عشق و علی

💥🎀💥🎀💥🎀💥🎀

خبر آمد که یلی می آید

فاتح بی مثلی می آید

خبر آمد قمری می آید

روبهان! شیر نری می آید

تا نگشتید در این بیشه شکار

بهترین راه؛ فرار ست فرار

تا که عطر خوش کوثر آمد

همه گفتند پیمبر آمد

همه گفتند که عیار آمد

از نجف حیدر کرار آمد

همه گفتند که اکبر آمد

اسد الغالب دیگر آمد

ماتِ آن ماه منور گشتند

چند گامی به عقب برگشتند

بسم رب الشهداء...لب وا کرد

رجزش ولوله ای برپا کرد

بانگ زد: باد به غبغب دارید

بی جگرها! دو سه مَرحَب دارید!؟

آمدم فاتحِ میدان باشم

وسطِ معرکه طوفان باشم

غیرتم در ره دین می کوشد

در رگم خون علی می جوشد

نه! حسین بن علی تنها نیست

تشنه لب هست، ولی تنها نیست

از شراب علوی لب تر کرد

کربلا را جملی دیگر کرد

کفر را حمله ی او شاکی کرد

خودمانیم چه کولاکی کرد!

تیغ در دست چه غوغا می کرد!

دشت را محشر کبری می کرد

هنر طایفه را از بَر بود

کربلا آینه ی خیبر بود

کوفیان ماتِ قلندر بودند

عَمرُوَد ها همه بی سر بودند

تیغ می زد به عدو جانانه

مثل عباس چه استادانه !

سبک جنگاوری اش مبنا داشت

به اباالفضل شباهت ها داشت

درس خود، خوب و نکو پس دادش

آفرین گفت به او استادش

ضربه ی تیغ به فتوا می زد

عوض سیلیِ زهرا می زد

#وحید_قاسمی

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۰۳
نویسنده ناشی
چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۰۲ ق.ظ

خواص گریه

Hamid Masumi > ‏شب و عشق و علی

خواص گریه و عزاداری بر حسین بن علی علیه‌السلام از کتاب خصائص الحسینیه شیخ جعفر شوشتری.

خروج روح از بدن، گرفتاری بزرگ، هول شدید و عذاب دردناکی است. امیر المؤمنین علیه السلام در این باره فرموده است:مرگ جان کندن سختی دارد که وحشت انگیزتر از آن است که توصیف شود ویا در اندیشه های اهل این دنیا درک بشود. در حالی که گریه برحسین بن علی علیه‌السلام انسان را از آن نجات میدهد. 

امام صادق علیه السلام بر مسمع بن عبدالملک فرمود:ای مسمع!تو از اهل عراق هستی آیا قبر حسین بن علی علیه‌السلام را زیارت میکنی؟ گفت:نه زیرا دشمنان ناصبی زیادی دارم می ترسم نزد والی سعایت کنند و مجازات شوم. امام فرمود:ایا به گریه و زاری میفتی؟ گفت :بله به خدا گریه میکنم و خانواده ام اثر آن را در من میبنند و حتی از طعام امتناع میکنم. امام فرمود :هنگام مرگ، خواهی دید که پدران من بر بالین تو حاضر میشوند وبه ملک الموت سفارش تو را می کنند به نحوی که چشمت روشن میشود.

السلام علیک یااباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک و اناخت برحلک.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۰۲
نویسنده ناشی
جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۲۱ ب.ظ

خدا پرستی بی ریا/3

خداپرستی بی ریا، بخش سوم (حقیقت دنیا):

مناظرۀ عیسی با دنیا

مسیح پاک کاز دنیا علو داشت

بسی دیدار دنیا آرزو داشت

مگر می‌رفت روزی غرقهٔ نور

به ره در پیر زالی دید از دور

عیسی برای دیدار با دنیا راهی میشود و در این مسیر با پیرمردی برخورد میکند. عطار ظاهر پیرمرد را اینگونه توصیف میکند:

دو چشمش ازرق (کبود) و چون قیر رویش

نجاست می‌دمید از چار سویش

به بَر در، جامه ای صد رنگ بودش

دلی پر کین، میان چنگ بودش

به صد رنگی، نگارین کرده یک دست

دگر دستش، به خون آلوده پیوست

به هر مویش، منقار عُقابی

فرو هشته به روی او نقابی

پیرمرد چشمانی آبی (یا کبود) و رویی سیاه چون قیر داشت و جامه ای بر تن داشت که پر از نجاست بود و در عین حال بسیار رنگارنگ (فریبنده) و زیبا. در یک دستش نگاری صد رنگ بود و دست دیگرش خون آلود بود. به هر مویش منقار عقابی آویزان بود و روی صورتش را با نقابی پوشانده بود و چهره

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۲۱
نویسنده ناشی
يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۵۳ ق.ظ

بی ریا باشیم 2

خداپرستی بی ریا، بخش دوم:

حکایت مرد نمازی و مسجد و سگ (نماز خواندن ریایی):

روزی مرد نیکی که اندکی درد دین نیز در دل داشت وارد مسجدی شد تا نماز شب به جای آورد. وقتی که شب شد و همه جا تاریک گشت، ناگهان بانگ ورود شخصی را به مسج

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۵۳
نویسنده ناشی
شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۰۱ ب.ظ

قدم

🌺🍃وَمَا تُقَدِّمُواْ لاَنفُسِکُم مِّنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللّه🌺🍃

 

🍃🌺از قدمهای خیر خسته نشو،چون همه نزد خدا محفوظ است🌺🍃

 

 

‌‌

 ─┅─═ঊঈ💗ঊঈ═─

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۰۱
نویسنده ناشی
پنجشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۲۵ ب.ظ

یامهدی

دعای منتظران در عصر غیبت👇

اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِف نَبِیَّکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینى

🌹(دعا برای سلامتی عزیز غائب از نظر)🌹

💜•.¸¸.•⛅☆💎💎💎☆⛅•.¸¸.•💜

💐دعای سلامتی حضرت حجت

عجل الله تعالی فرجه الشریف:

دعای منتظران در عصر غیبت👇 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِف نَبِیَّکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینى 🌹(دعا برای سلامتی عزیز غائب از نظر)🌹 💜•.¸¸.•⛅☆💎💎💎☆⛅•.¸¸.•💜 💐دعای سلامتی حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف: بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💜•.¸¸.•⛅☆💎💎💎☆⛅•.¸¸.•💜 👇♡ساعت عاشقی♡👇 به رسم هرشب ♥بسم الله الرحمن الرحیم♥ اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْکَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکى ، وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ ، وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ ؛ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرینَ

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۲۵
نویسنده ناشی
پنجشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۴۲ ب.ظ

بى ریا باشیم1

خداپرستی بی ریا، بخش نخست:

بسیاری از ما وقتی وصفی از انسانهای بزرگ و به خدا رسیده را میشنویم، در دل عاشق آنها میشویم و در هر لحظه آرزو میکنیم که کاش میشد این انسان بزرگ را ملاقات میکردیم. اما این اشتیاق ملاقات برای چیست و چه اثری در پیشرفت ما میتواند داشته باشد؟ این اشتیاق بیشتر از سر یک کنجکاوی ذهنی و بازی نفسانی است و معمولا از روی عشق خالصانه و در خذمت فلان عارف و پارسا بودن نیست. چه اگر حقیقتا از روی عشق باشد، در هر لحظه خود را آماده خدمت به هر انسانی میدانیم، به این دلیل که خدمت به خلق خدا خدمت به خداست. در مجموعه گفتارهای پیش رو چند داستان از عطار نیشابوری بزرگ و یک داستان از مهربابا خواهم آورد تا این حقیقت به ما یادآوری شود و کمکی باشد تا حقیقت جویی از را از روی عشق انجام دهیم و نه از روی ریا:

نانوایی بود که از بزرگی های شبلی (یکی از عرفای بزرگ) سخنهای بسیار شنیده بود و در دل آرزو کرده بود که کاش میتوانست به دیدار او برسد و او را از نزدیک ببیند. نانوا شوق دیدار او را هر روز در دل داشت و روزانه به او عشق میورزید، اما این عشق فقط از شنیده هایش درباره شبلی در او ایجاد شده بود و هرگز این عارف بزرگ را ندیده بود:

بسی در شوق او بنشسته بودی

که او را عاشقی پیوسته بودی

نبود او عاشقش از روی دیدن

ولیکن عاشقش بود از شنیدن

روزی شبلی که از راه دوری می آمد به طور اتفاقی به نانوایی این مرد رسید و چون میدانست که مرد نانوا در دلش به او عشق میورزد، بدون اینکه پولی بدهد گرده نانی از نانوایی او برداشت. اما نانوا که فکر میکرد او یک گدا هست، نان را از دست او کشید و به

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۴۲
نویسنده ناشی
چهارشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۲۸ ق.ظ

گاهی

سلام به سروران گرامی

ﮐﻨﻔﻮﺳﯿﻮﺱ ﺑﺎ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪ ﺩﺭ ﺩﻫﯽ٬ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺎﻫﻮﺷﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

ﮐﻨﻔﻮﺳﯿﻮﺱ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻩ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﺪ.

ﭘﺴﺮﮎ ﻣﺸﻐ

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۲۸
نویسنده ناشی